در خط زندگی

یک سری مقالات انتقادی در مورد بعضی نابهنجاری ها

در خط زندگی

یک سری مقالات انتقادی در مورد بعضی نابهنجاری ها

سوره قلم مکى ، متن ، ترجمه ، تفسیر

لینک منبع سایت avini.com


سوره قلم مکى است و پنجاه و دو آیه دارد


سوره قلم آیات 1 تا 33

 بسم اللّه الرحمن الرحیم

 ن و القلم و ما یسطرون (1)

 ما انت بنعمه ربک بمجنون (2)

 و ان لک لاجرا غیر ممنون (3)

 و انک لعلى خلق عظیم (4)

 فستبصر و یبصرون (5)

 بایکم المفتون (6)

 ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین (7)

 فلا تطع المکذبین (8)

 ودوا لوتـدهـن فیدهنون (9)

 و لا تطع کل حلاف مهین (10)

 هماز مشاء بنمیم (11)

 مناع للخیر معتد اثـیـم (12)

 عـتـل بـعـد ذلک زنـیـم (13)

 ان کـان ذا مـال و بـنـین (14)

 اذا تتلى علیه ایاتنا قال اسطیر الاولین (15)

 سنسمه على الخرطوم (16)

 انا بلونهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقـسـمـوا لیـصـرمـنـهـا مـصـبحین (17)

 و لا یستثنون (18)

 فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون (19) فاصبحت کالصریم (20)

 فتنادوا مصبحین (21)

 ان اغدوا على حرثکم ان کنتم صـارمین (22)

 فانطلقوا و هم یتخفتون (23)

 ان لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین (24)

 و غدوا عـلى حـرد قـادریـن (25)

 فـلمـا راوهـا قـالوالضـالون (26)

 بل نحن محرومون (27)

 قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون (28)

 قالوا سبحان ربنا انا کـنا ظلمین (29)

 فاقبل بعضهم على بعض یتلومون (30)

 قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین (31)

 عـسـى ربـنـا ان یـبدلنا خیرا منها انا الى ربنا رغبون (32)

 کذلک العذابت و لغذاب الاخرة اکبر لو کانوا یعلمون (33)

ترجمه آیات

بـه نـام خـدا کـه در دنـیـا رحـمـتـى براى عموم و در آخرت رحمتى بیکران براى خواص از بندگان دارد. ن، سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نویسند (1).

که تو به خاطر لطفى که پروردگارت به تو کرده دیوانه نیستى (2).

و اینکه براى تو اجرى است غیر مقطوع (3).

و اینکه تو ملکات اخلاقى بس بزرگى دارى که بر آن مسلطى (4).

پس به زودى خواهى دید و آنها نیز خواهند دید (5).

که کدامتان مبتلا به جنونید (6).

مـحـقـقـا پـروردگـارت دانـاتـر اسـت بـه ایـنـکـه چـه کـسى از راه او دور و چه کسانى راه یافتگانند (7).

پس تکذیب گران را اطاعت مکن (8).

آنان همین را مى خواهند که تو سازش کنى و آنها هم با تو بسازند (9).

و نیز هر فرومایه عیب جو که براى هر حق و باطلى سوگند مى خورد اطاعت مکن (10).

و کسى را که در بین مردم سخن چینى و افساد مى کند (11).

و کسى را که مانع رسیدن خیر به خلق مى شود و تجاوزگر و گناهکار است (12).

کـسـى کـه عـلاوه بـر هـمه آن عیب ها، بد دهن و خشن است و مردم پدرى برایش نمى شناسند (13).

کـسـى کـه تـنـهـا مـایـه غـرورش ایـن اسـت کـه صـاحـب مال و فرزندان است (14).

هنگامى که آیات ما بر او خوانده مى شود مى گوید افسانه هاى قدیمى است (15).

ما در برابر غرورش به نهایت درجه، خوارش مى سازیم (6 1).

آرى مـا ایـشـان را مى آزماییم همچنان که صاحبان آن باغ را آزمودیم که قسم خوردند و به هم قول دادند فردا میوه باغ را بچینند (17).

بدون اینکه ان شاء اللّه بگویند (و یا بدون اینکه از آن استثنا کنند) (18).

در نـتـیـجـه بلایى فراگیر از ناحیه پروردگارت باغ را دور زد در حالى که ایشان در خواب بودند (19).

و در نتیجه باغ سوخت و چون شب سیاه شد (20).

صبح زود (قبل از بیدار شدن فقرا) یکدیگر را صدا زدند (21).

که اگر به وعده دیشبتان پاى بندید برخیزید و به سوى زراعت خود بروید (22).

این را آهسته مى گفتند و آهسته به سوى باغ روانه شدند (23).

تا در آن روز هیچ مسکینى داخل باغشان نشود (24).

به قصد نیامدن فقرا و زیاد شدن درآمد سحرگاهان بیرون شدند (25).

تا به باغ رسیدند، همینکه وضع باغ را دیدند گفتند: محققا راه را عوضى آمده ایم (26).

یکى از آن میان گفت : نه، بلکه محروم شده ایم (27).

آنـکـه مـیانه روتر از همه بود گفت مگر به شما نگفتم (چرا باغ را رازق خود مى دانید و) خدا را از داشتن شریک در رزاقیت منزه نمى دارید؟ (28).

گفتند منزه است پروردگار ما که به راستى ما ستمکارانى بودیم (29).

آنگاه رو به یکدیگر کرده گناه را به گردن یکدیگر نهادند (30).

گفتند: واى بر ما که به راستى مردمى طغیانگر بودیم (31).

امـیـد پـروردگـارمـان بـاغـى بـهـتـر از آن بـه مـا بـدهـد، کـه مـا دل به سوى پروردگارمان نهادیم (32).

آرى عـذاب چـنـیـن اسـت و البـتـه عذاب آخرت بزرگتر است اگر مردم بناى فهمیدن داشته باشند (33).

بیان آیات

محتویات سوره مبارکه قلم و محل نزول آن

ایـن سـوره رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) را بـه دنـبـال تهمت هاى ناروایى که مشرکین به وى زده و او را دیوانه خوانده بو دند، تسلیت و دلدارى مـى دهـد، و بـه وعـده هـاى جـمـیـل و پاسدارى از خلق عظیمش دلخوش مى سازد، و آن جـنـاب را بـه شدیدترین وجهى از اطاعت مشرکین و مداهنه با آنان نهى نموده، امر اکید مى کند که در برابر حکم پروردگارش صبر کند.

سـیـاق هـمـه آیـات ایـن سـوره سـیـاق آیـات مـکـى اسـت، و از ابـن عـبـاس و قـتـاده نقل شده که گفته اند: اوایل این سوره تا آیه (سنسمه على الخرطوم ) که شانزده آیه است - در مکّه نازل شده، و ما بعد آن تا (جمله لو کانوا یعلمون ) که هفده آیه است در مدینه نازل شده، و نیز بعد از آن جمله تا جمله (یکتبون ) که پانزده آیه است در مکّه و مـا بـعـد آن تـا آخـر سـوره کـه چـهـار آیـه اسـت در مـدیـنـه نـازل شـده ایـن نـقل نسبت به هفده آیه یعنى از جمله (انا بلوناهم ) تا جمله (لو کانوا یعلمون ) بى وجه نیست، زیرا به آیات مدنى شبیه تر است تا آیات مکى.

در تـفـسـیـر سـوره شـورى دربـاره حـروف مـقـطـعـه اوایل سوره ها بحث کردیم.

 

ن و القلم و ما یسطرون

مـعـنـاى (قـلم ) مـعـلوم اسـت، و امـا مـصـدر (سـطـر) (کـه فـعل (یسطرون ) مشتق از آن است ) به فتحه سین و سکون طاء - و بنابه گفته راغب گـاهـى به دو فتحه نیز خوانده مى شود - به معناى صفى از کلمات نوشته شده، و یا از درخـتـان کـاشته شده، و یا از مردمى ایستاده است، و وقتى گفته مى شود: (سطر فلان کذا) معنایش این است که فلانى سطر سطر نوشت.

محتویات سوره مبارکه قلم و محل نزول آن وجوهى که درباره قسم به (قلم) و (ما یسطرون) گفته شده است

خـداى سـبـحان در این آیه به قلم و آنچه با قلم مى نویسند سوگند یاد کرده، و از ظاهر سیاق برمى آید که منظور از قلم مطلق قلم، و مطلق هر نوشته اى است که با قلم نوشته مـى شـود، و از ایـن جـهت این سوگند را یاد کرده که قلم و نوشته از عظیم ترین نعمت هاى اسـت، کـه خـداى تـعالى بشر را به آن هدایت کرده ، به وسیله آن حوادث غایب از انظار و مـعـانى نهفته در درون دلها را ضبط مى کند، و انسان به وسیله قلم و نوشتن مى تواند هر حادثه اى را که در پس پرده مرور زمان و بعد مکان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد، (مـثـل ایـنـکـه حـادثـه قرنها قبل، همین الان دارد اتفاق مى افتد، و حوادث هزاران فرسنگ آن طرف تر در همینجا دارد رخ مى دهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت، دست کمى از کلام ندارد.

و در عـظـمـت ایـن دو نـعمت همین بس که خداى سبحان بر انسان منت نهاده که وى را به سوى کـلام و قـلم هـدایـت کـرده، و طـریق استفاده از این دو نعمت را به او یاد داده، و درباره کلام فرموده : (خلق الانسان علمه البیان ) و درباره قلم فرموده : (علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم ).

بـنـابر این، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم، و آنچه مى نویسند سوگند به یکى از نـعـمـت ها است، و این تنها قلم نیست که به آن سوگند یاد کرده، بلکه در کلام مجیدش به بسیارى از مخلوقات خود بدان جهت که نعمتند سوگند یاد فرموده، مانند آسمان، زمین، خورشید، ماه، شب، روز، و امثال اینها تا برسد به انجیر و زیتون.

بـعـضـى از مـفـسـرین گفته اند: کلمه (ما) در جمله (و ما یسطرون ) مصدریه است، و مراد از آن خود نوشتن است.

بـعضى دیگر گفته اند: مراد از قلم، قلم اعلى، یعنى قلم آفرینش است، که در حدیث آمده که اولین موجودى است که خدایش ‍ آفریده.

و منظور از (ما یسطرون ) آن اعمالى که فرشتگان حفظه و کرام الکاتبین مى نویسند.

و بـعـضـى ایـن احـتـمـال را هـم داده انـد کـه تـعبیر به صیغه جمع در (یسطرون ) صرفا براى تعظیم باشد، نه کثرت. لیکن این احتمال درست نیست.

و نـیـز بـعضى احتمال داده اند که : منظور آن چیزى باشد که در آن مى نویسند، و آن لوح محفوظ است.

بـعـضى دیگر احتمال داده اند : مراد از قلم و آنچه مى نویسند صاحبان قلم، و نوشته هاى ایشان باشد. اما همه این احتمالات واهى و بى اساس است.

 

ما انت بنعمه ربک بمجنون

مراد از نعمت در آیه : (و ما انت بنعمة ربک بمجنون)

این جمله آن مطلبى است که خداى تعالى براى اثباتش سوگند خورده، و خطاب در آن به رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم) است، و حرف (باء) در کلمه (بنعمه ) بـاى سـبـبـیـت و یا مصاحبت است. و معناى جمله این است که تو به خاطر نعمتى - و یا با نعمتى - که خدا به تو ارزانى داشته مجنون نیستى.

و سـیـاق آیـه دلالت دارد بر اینکه مراد از نعمت، نعمت نبوت است، چون ادله اى که دلالت بـر نـبـوت آن جـنـاب مـى کند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را از آن جناب دفع مى کند، زیـرا اگـر دفـع نـکـنـد بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر نکند هدایت الهى که لازمه نظام حیات بشرى است پا نمى گیرد، و این آیه در مقام رد تهمتى است که به آن جناب مى زدند و مـجـنـونش مى خواندند. و در آخر همین سوره تهمت ایشان را حکایت کرده، مى فرماید: (و یقولون انه لمجنون ).

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: مـراد از نـعـمـت، فـصـاحـت بـیـان، عـقـل کـامـل، سیرت مرضیه، و برائت آن جناب از هر عیب و اتصافش به هر صفت پسندیده اسـت، چـون ظهور این صفات خود دلیل قطعى است بر اینکه چنین کسى مجنون نیست، لیکن بـیـان گـذشـتـه ما در حجیت قاطع تر است، و آیه مورد بحث و آیات بعدش به طورى که مـلاحـظـه مـى فـرمایید در مقام تسلیت دادن به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) و دلخـوش سـاخـتـن آن جـنـاب اسـت، مـى خـواهـد آن جـنـاب را تأیید کـنـد، و در عـیـن حال سخن کفار را تکذیب نماید.

 

و ان لک لاجرا غیر ممنون

معناى اینکه فرمود پیامبر اجر غیر ممنون دارد و بر (خلق عظیم) است

کلمه (ممنون ) از ماده (من ) و اسم مفعول آن است، و مصدر (من ) به معناى قطع است، وقـتـى گـفـتـه مـى شود: (منه السیر منا) معنایش این است که پیاده روى او را از رفتن قـطـع و نـاتـوان کـرد، البـتـه بـایـد تـوجـه داشـت کـه کـلمـه (مـمـنـون ) اسـم مفعول از منت نیز مى آید، و منت به معناى آن است که نعمتى را که به کسى داده اى با زبان خـود آن را بـر آن شـخـص سـنـگـیـن سـازى، کـلمـه مـذکـور در آیـه مـورد بـحـث بـه مـعناى اول اسـت. و مـراد از (اجـر)، اجـرى است که رسالت نزد خدا دارد، و جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) است، مى فرماید: تو زحمات رسالت خدا را تحمل کن، که اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.

و چـه بـسـا کـه کـلمـه (مـن ) را به معناى همان منت نهادن گرفته اند، به این بیان که آنـچـه خداى تعالى به رسول گرامیش به عنوان پاداش ‍ مى دهد، در حقیقت اجرتى است در مقابل زحماتى که کشیده، پس رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) مستحق آن اجرت و طلبکار آن از خداى تعالى است، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى این معنا درست نیست، زیـرا رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) هم مانند همه خلائق بنده و مملوک خدا است، آن هم مملوک به حقیقت معناى ملک، هم ذاتش بملوک او است و هم صفاتش ‍ و هم اعمالش، پس اگـر خـداى عـزوجـل چـیـزى از آنـچه ذکر شد به بنده اش مى دهد عطیه اى از ناحیه او، نه ایـنـکه دینى است که پرداخت مى کند، و بنده خدا آنچه را که دارد موهبت و عطیه خدا است، و بـه تـمـلیـک خـدا مالک شده است، و در همان حال که او مالک شده باز مالک حقیقى خود او و آنـچـه فـعـلا مـالک اسـت و آنـچه قبلا مالک بوده، و یا بعدا مالک مى شود، خدا است، پس آنـچـه خـدا بـه بـنـده اش مـى دهـد تـفـضـلى اسـت از نـاحـیـه او، و اگـر تـفضل و عطایى را که در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش نامیده، و قرارى را که بین اجر خـود و عـمـل بـنـده اش دارد، مـعـامـله نـامـیـده، ایـن نـیـز تفضل دیگرى است از او، پس منت تنها براى خدا است، او است که بر تمامى خلائق خود از انبیا گرفته تا پایین تر منت دارد، وانبیا و پائین تر از انبیا در این معنا برابرند.

 

و انک لعلى خلق عظیم

کـلمـه (خـلق ) بـه مـعـنـاى مـلکـه نـفـسـانـى اسـت، کـه افـعـال بـدنـى مـطـابـق اقـتـضـاى آن مـلکـه بـه آسـانـى از آدمـى سـر مـى زنـد، حـال چـه ایـنـکـه آن مـلکـه از فـضـائل بـاشـد، مـانـنـد عـفـت و شـجـاعـت و امثال آن، و چه از رذائل مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذکر شود، فضیلت و خلق نیکو از آن فهمیده مى شود.

راغب مى گوید: کلمه (خلق ) چه با فتحه (خاء) خوانده شود، و چه با ضمه آن، در اصـل بـه یـک مـعـنـا بـوده، مـانـنـد کـلمـه (شـرب ) و (صـرم ) کـه چـه بـا فـتـحه اول خـوانـده شـونـد و چـه بـا ضـمـه یـک مـعـنـا را مـى دهـنـد، و لیـکـن در اثـر اسـتـعـمـال بـیـشـتـر فـعـلا چـنـیـن شـده کـه اگـر بـه فـتـحـه خـاء استعمال شود معناى صورت ظاهر و قیافه و هیئت را که با بصر دیده مى شود مى رساند، و اگـر بـه ضـمـه خـاء اسـتـعـمـال شـود معناى قوا و سجایاى اخلاقى را که با بصیرت احـساس مى شود افاده مى کند، پس اینکه قرآن کریم فرموده : (انک لعلى خلق عظیم )، معنایش این است که تو - اى پیامبر - سجایاى اخلاقى عظیمى دارى.

و ایـن آیـه شـریـفـه هـر چـنـد فـى نـفـسـهـا و بـه خـودى خـود حـسـن خـلق رسـول خـدا (صـلى اللّه علیه و آله و سلم) را مى ستاید، و آن را بزرگ مى شمارد، لیکن بـا در نـظـر گـرفـتـن خـصـوص سـیاق، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعیش نظر دارد، اخـلاقـى کـه مـربـوط بـه مـعـاشـرت اسـت، از قـبـیـل اسـتـوارى بـر حـق ، صـبـر در مـقـابـل آزار مـردم و خطاکاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها، و ما قبلا در آخر جلد ششم این کتاب احادیثى را که محاسن اخلاقى آن جناب را مى شمارد نقل کردیم.

و از آنچه گذشت روشن گردید اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از کلمه (خلق ) دیـن - اسـلام - اسـت. تفسیر درستى نیست، مگر اینکه منظور خود را طورى توجیه کنند که به بیان ما برگشت کند.

 

فستبصر و یبصرون با یکم المفتون

ایـن جـمـله بـه خاطر اینکه حرف (فاء) در اولش آمده، نتیجه گیرى از خلاصه مطالب گذشته است، مى فرماید: حال که معلوم شد تو دیوانه نبودى، بلکه داراى مقام نبوت و متخلق به خلق عظیمى هستى، و از ناحیه پروردگارت اجرى عظیم خواهى داشت، اینک بدان که به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت، و براى دیدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد شد که مفتون به جنون کیست، آیا تویى و یا تکذیب گران تو که تهمت دیوانگى به تو مى زنند؟

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: کـلمـه (مـفـتـون ) مـصـدرى اسـت کـه وزن اسـم مـفـعـول دارد، نـظـیـر کـلمـات مـعـقـول، میسور و معسور که وقتى مى گویند: فلان لیس له معقول معنایش این است که فلانى عقل ندارد.

و عبارت (خذ میسوره و دع معسوره ) به معناى این است که از فلان کار، آنچه آسان است انـجـام بده، و مقدار دشوارش را رها کن. و حرف (باء) در کلمه (بایکم ) به معناى حـرف (فـى ) اسـت، و مـعـنـاى جـمله این است که به زودى تو مى بینى و ایشان هم مى بینند که فتنه در کدام یک از دو طرف مخالف است.

 

ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین

بـعـد از آنـکـه با بیانات قبلى فهماند که بالاخره در این میان ضلالت و هدایتى هست، و اشاره مى کند به اینکه تهمت زنندگان به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به ایـنـکـه او دیوانه است خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهیشان روشن گشته، و نـیز معلوم مى شود که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) هدایت یافته است و هدایت او و گمراهى آنان به بیانى از خداى سبحان ثابت شد، اینک در این جمله مطلب را چنین مى کند که خدا بهتر مى داند چه کسى از راه او به بیراهه رفته، و چه کسى راه او را یافته اسـت، چـون راه، راه او اسـت و امـر هـدایـت هم به دست او است، و معلوم است که صاحب راه و راهنما بهتر مى داند چه کسى در راه او است، و چه کسى در آن نیست.

 

فلا تطع المکذبین

ایـن جـمـله بـه دلیـل ایـنـکه فاى تفریع در آغاز آن در آمده نتیجه گیرى از خلاصه معناى آیات سابق است، و الف و لام در (المکذبین ) الف و لام عهد است، و منظور از کلمه (لا تـطـع ) مـطـلق مـوافـقـت اسـت، چـه عـمـلى و چـه زبـانـى، و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه حال که معلوم شد تکذیب گران سابق الذکر مفتون و گمراهند، پس با ایشان به هیچ وجه نه زبانى و نه عملى موافقت مکن.

نهى خداوند پیامبر را از مداخله و مماشات با کفار و اطاعت از آنان

ودوا لو تدهن فیدهنون

کـلمـه (یـدهـنـون ) از مـصـدر (ادهـان ) اسـت کـه مـصـدر بـاب افـعـال از مـاده (دهن ) است، و (دهن ) به معناى روغن، و ادهان و مداهنه به معناى روغن مـالى، و بـه اصـطـلاح فـارسـى مـاسـت مالى است، که کنایه است از نرمى و روى خوش نشان دادن . و معناى آیه است که این تکذیب گران دوست مى دارند تو با نزدیک شدن به دیـن آنـان روى خـوش بـه ایـشـان نـشـان دهى، ایشان هم با نزدیک شدن به دین تو روى خـوش بـه تـو نـشـان دهـنـد، و خلاصه اینکه دوست دارند کمى تو از دینت مایه بگذارى، کـمـى هـم آنـان از دیـن خـودشـان مـایـه بـگـذارند، و هر یک درباره دین دیگرى مسامحه روا بـداریـد، هـمـچـنـان کـه نـقـل شـده کـه کفار به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) پیشنهاد کرده بودند از تعرض به خدایان ایشان کوتاه ماند و ایشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.

با آنچه گذشت روشن گردید که متعلق مودت کفار مجموع (لو تدهن فیدهنون ) بوده، و حرف (فاء) در کلمه دوم فاى نتیجه گیرى است، نه سببیت.

 

و لا تطع کل حلاف مهین... زنیم

کلمه (حلاف ) به معناى کسى است که بسیار سوگند مى خورد، و لازمه بسیار سوگند خوردن در هر امر مهم و غیر مهم و هر حق و باطل، این است که سوگند خورنده احترامى براى صـاحـب سـوگـنـد قـائل نـبـاشـد، و چـون سـوگندها به نام خدا بوده، پس معلوم مى شود سوگند خورنده، عظمتى براى خداى عزوجل قائل نیست، و همین بس است براى رذلى او، و رذالت این صفت.

و کـلمه (مهین ) از مصدر مهانت یعنى حقارت است، و منظور از آن، حقارت راى و کوتاهى فـکـر اسـت. ولى بـعضى گفته اند: به معناى کسى است که بسیار شرارت کند. بعضى دیگر گفته اند: به معناى کذاب است.

و کـلمـه (هـمـاز) صـیـغـه مبالغه از ماده (همز) است، و این ماده به معناى عیب جویى و طـعـنه زنى است، پس هماز یعنى بسیار عیب جو و طعنه زن. و بعضى گفته اند: (همز) به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: به معناى غیبت کردن است. و جمله (مشاء) بنمیم به معناى سـعـایـت و دو بـه هـم زنـى اسـت، و مـشـاء بـه مـعـنـاى نـقـل کـنـنـده سـخنان مردمى به سوى مردمى دیگر، به منظور ایجاد فساد و تیرگى آن دو اسـت، و مـناع خیر به معناى کسى است که منع خیرش بسیار باشد، یا از همه مردم منع خیر مى کند، و یا نسبت به اهلش چنین است و نمى گذارد چیزى به آنان برسد.

و کلمه (معتدى ) اسم فاعل از اعتداء است، که به معناى از حد گذراندن ظلم و بیداد است. و کـلمـه (اثـیـم ) بـه مـعـنـاى کـسى است که اثم و گناه بسیار کند، به حدى که کار هـمـیـشـگـى و دائمـیـش شـود و از آن دسـت بـرنـدارد. و کـلمـه (اثـم ) بـه مـعـنـاى عـمـل زشـتـى اسـت کـه بـاعـث شـود آن چـیـزى که قرار است برسد دیرتر برسد. و کلمه (عـتـل ) - بـا ضـمـه عـین و ضمه تاء و تشدید لام - به معناى اشتلم فارسى است، یـعـنـى سـخـن خـشن و درشت، ولى در آیه مورد بحث به شخص بد اخلاق و جفا کار تفسیر شده، کسى که در راه باطل به سختى خصومت مى کند، نـیـز بـه کـسـى تـفـسـیر شده که خود بسیار مى خورد، و از خوردن دیگران جلوگیرى مى نـمـایـد، و نـیـز بـه کـسـى تـفسیر شده که مردم را با بهانه گیریهاى خود به زندان و شکنجه مى کشاند.

و کـلمـه (زنـیـم ) بـه کـسـى گـفـتـه مـى شـود کـه اصل و نسبى نداشته باشد. بعضى گفته اند به معناى کسى است که از زنا متولد شده، و خـود را بـه قـومـى ملحق کرده باشد، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى دیگر گـفـتـه اند: زنیم کسى است که به لئامت و پستى مشهور باشد. بعضى دیگر گفته اند: کـسـى اسـت کـه در شـرارت علامتى داشته باشد، که با آن شناخته شود، و چون در محفلى سـخـن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى دیگر به ذهن در آید، و این چند معنا همه به هم نزدیکند.

پـس ایـن نـه صـفـت رذیـله، اوصـافـى است که خداى تعالى بعضى از دشمنان دین را که پـیـامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را به اطاعت خود و مداهنه دعوت مى کردند توصیف کرده، و در حقیقت جامع همه رذائل است.

(عتل بعد ذلک زنیم ) - معنایش این است که شخص مورد نظر بعد از آن معایب و رذائلى کـه بـرایـش ذکـر کـردیـم عـتـل و زنـیم هم نیز هست. بعضى از مفسرین گفته اند از تعبیر (بـعـد ذلک ) فـهـمـیـده مـى شود که دو صفت اخیر از سایر رذائلى که برایشان شمرد بدتر است.

و ظاهرا در این جمله اشاره اى است به اینکه شخص مورد نظر آن قدر داراى صفات خبیث است کـه دیـگـر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود، و بر فرض هم که از آن خبائث صرفنظر شود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نسب است که اصلا نباید در جوامع بشرى به مثل او اعتنا شود، باید از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه نه به سخن او گوش دهند و نه در عملى پیرویش ‍ کنند.

 

ان کان ذا مال و بنین

ظـاهـرا کـلمـه (ان ) حـرف لام در تـقدیر دارد، و تقدیر آن (لان ) باشد، و این جار و مـجـرور مـتعلق به فعلى است که از مجموع صفات رذیله مذکور استفاده مى شود، و معنایش این است که : (او چنین و چنان مى کند براى اینکه مالدار است ). و خلاصه مالدارى یاغیش کـرده، بـه نـعـمـت خـدا کـفـران مـى ورزد، و در نـتـیـجـه بـیـگـانـگـى از خـدا، تـمـامـى رذائل خـبـیـثـه در دلش پـیـدا شـده، بـجـاى ایـنـکـه شـکـر خـدا را در بـرابـر آن امـوال بـجـا آورد، و نفس خود را اصلاح کند کفران مى ورزد، و بنابر این، آیه شریفه در افاده مذمت و تهکم، جارى مجراى آیه شریفه زیر است که مى فرماید:

(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک )

بـعضى گفته اند: کلمه (ان ) متعلق به جمله (لا تطع ) است، و معنایش این است که اى پـیـامـبـر او را بـه خـاطـر ایـنـکـه مـالدار اسـت اطـاعـت مـکـن، و خـلاصـه مـال و اولادش تـو را بـه اطـاعـت وانـدارد. ولى معناى قبلى عمومى تر و به ذهن نزدیک تر است.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: نـمـى تـوانـد مـتـعـلق بـه کـلمـه (قـال ) در جـمـله شـرطـیه (اذا تتلى...) باشد، براى اینکه از نظر علماى نحو هیچ وقت ما بعد شرط در ماقبل آن عمل نمى کند.

 

اذا تتلى علیه ایاتنا قال اساطیر الاولین

کلمه (اساطیر) جمع اسطوره است، و اسطوره به معناى داستانهاى خرافى است، و آیه شـریـفـه جـنـبـه تـعـلیـل دارد و کـلمـه (لا تـطـع ) را تعلیل مى کند.

 

سنسمه على الخرطوم

مـصـدر (وسـم ) و همچنین (سمه ) به معناى علامت گذارى است، و کلمه (خرطوم ) به معناى بینى است.

بـعـضـى گفته اند: اطلاق خرطوم بر بینى آن شخص کافر، با اینکه خرطوم تنها بینى فـیـل و خـوک اسـت، در حـقیقت نوعى توبیخ و ملامت است، و در این آیه تهدیدى است به آن شـخـص، بـه خـاطـر عـداوت شـدیـدى کـه بـا خـدا و رسول او و دینى که بر رسولش نازل کرده، مى ورزیده است.

و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بینى او این باشد که بى نهایت او را خوار مى کنیم، و ذلتـى نـشـانـدار بـه او مـى دهـیـم، بـه طـورى کـه هـر کـس او را بـبیند با آن علامت او را بـشـنـاسـد، چـون بینى در قیافه و صورت انسان یکى از مظاهر عزت و ذلت است، هم مى گوییم فلانى باد به دماغش انداخته، و هم مى گوییم من دماغ فلانى را به خاک مالیدم، و یـا دمـاغـش را خـرد کـردم، و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قیامت واقع مى شـود نـه در دنـیـا. هـر چـنـد کـه بـعـضـى از مـفـسـریـن آن را حمل بر رسوایى در دنیا کرده، و براى توجیه این نظریه خود را به زحمت انداخته است.

 

انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه... کالصریم

کـلمـه (بلاء) که مصدر (بلونا) است به معناى امتحان، و نیز به معناى پیش آوردن مصیبت است و کـلمـه (صـرم ) بـه مـعـنـاى چـیـدن مـیـوه از درخت است، و کلمه (استثناء) که مصدر فـعـل (یـسـتـثـنـون ) اسـت، بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه بـعـضـى از افـراد کـل را از حـکـم کـل کـنار بگذاریم، و نیز به معناى گفتن کلمه (ان شاء اللّه ) در هنگام وعـده قـطـعـى و یـا هـر سـخن قطعى دیگر است، و اگر این کلمه را هم استثناء خوانده اند، بدین جهت است که وقتى مى گویى : (فردا ان شاء اللّه به سفر مى روم ) معنایش این اسـت کـه مـن فـردا در هـمـه احـتـمـالات بـه سـفـر مـى روم مـگـر یـک احتمال، و آن این است که خدا نخواهد به سفر بروم.

و مـنـظـور از (طائف عذاب )، آن عذابى است که در شب رخ دهد، و کلمه (صریم ) به مـعـنـاى درخـتـى اسـت کـه مـیـوه اش را چـیده باشند. بعضى گفته اند: به معناى شب بسیار تـاریـک اسـت. بـعضى دیگر گفته اند: ریگزارى بریده از ریگزار دیگر است که در آن چیزى نمى روید، و هیچ فایده اى ندارد.

تهـدیـد تـکـذیـب گـران نـبـوت رسـول خـدا صـلى الله عـلیه و آله و سلم که به آن حضرت تهمت جنون مى زند

آیـات مـورد بـحـث یـعـنـى آیـه (انـا بـلونـاهـم ) تـا هـفـده آیـه، تـکـذیـب گـران نبوت رسـول خـدا (صـلى اللّه علیه و آله و سلم) را که به آن جناب تهمت جنون مى زدند تهدید مـى کـند، و تشبیهى که در آن آمده دلالت دارد بر اینکه این تکذیب گران هم به طور قطع عـذاب خـواهـنـد شـد، و بـلکـه هـم اکـنـون یـعـنـى در ایـام نـزول آیـات، عـذاب در راه بـوده، چـیـزى کـه هـسـت خـود کـفـار از آن غـافـل بـودنـد، و بـه زودى مـى فـهـمـنـد، امـروز سـرگـرم و حـریـص در جـمـع مـال و زیـاد کـردن فـرزنـدانـنـد، و بـه یـکـدیـگـر بـه کـثـرت مـال و اولادشـان فـخـر مـى فـروشـنـد، و هـمـه اعـتـمـادشـان بـه مـال و فـرزنـدان و سـائراسـبـاب ظاهرى است، که فعلا به کام آنان و طبق هواهایشان در جـریان است، بدون اینکه در برابر این نعمت ها شکر پروردگارشان را به جاى آورده، راه حـق را پـیـش گـیرند و پروردگارشان را عبادت کنند. و همچنین به این وضع خود ادامه مـى دهـنـد تـا عـذاب آخـرتـشان و یا عذاب دنیاییشان به ناگهانى و بى خبر از ناحیه خدا بـرسـد، هـمـچـنـان کـه در روز جنگ بدر رسید، و به چشم خود دیدند که همه آن اسبابهاى ظـاهـرى بـى خـاصـیـت شـد، و امـوال و فرزندان کمترین سودى به حالشان نبخشید، و در آخـرت هـم اهـل بـهـشـت نـظـیـر وضـع را مى بینند، آن وقت کفار از کرده هاى خود پشیمان مى شـونـد، و بـه سـوى پـروردگـار خـود مـتـمـایـل مـى گـردنـد، امـا ایـن رغـبـت و تمایل، عذاب خدا را برنمى گرداند، و این پشیمانى نظیر پشیمانى صاحبان باغ است، کـه پـشـیـمـان شـدنـد، و یـکـدیـگـر را مـلامـت نـمـودنـد و بـه سـوى پـروردگـارشـان مـتمایل شدند، و این تمایل به درد ایشان هم نخورد، عذاب خدا این چنین است، و عذاب آخرت سخت عظیم تر است اگر بناى فهمیدن داشته باشند، ایـن مـعـنـایـى کـه کـردیـم در صـورت اتـصـال آیـه بـه مـا قـبـل خـود، و در فـرضـى بـود کـه بـا آنـهـا یـکـبـاره نازل شده باشد.

اشـاره اى بـه یـک داسـتـان بـراى تـشـبـیـه برائى که بر سر مکذبان پیامبر مى آید

و امـا بـنـابـر آنـچـه در روایـات آمـده، کـه آیـات مـورد بـحـث در مـورد نـفـریـنـى نازل شد که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) علیه مشرکین کرد، و عرضه داشت : (پـروردگـارا! رفـتـار مـلایـمـت را عـلیـه قـبـیـله مـضـر مـبـدل بـه شـدت فـرمـا، و آن را به صورت قحطى بنما، نظیر قحطى یوسف ). در این صـورت مـنـظـور از بـلاء در جـمـله (انـا بلوناهم ) خصوص قحطى خواهد بود، و اینکه بـلاى آنـان را تـشـبـیـه کرد به بلاى صاحبان باغ، براى همین بوده که باغ مذکور در اثر بلاء خشک شد. اما مطلبى که هست، این است که آخر داستان صاحبان باغ که یکدیگر را ملامت کردند، و قرآن فرمود: (فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون ) با داستان قحطى مکّه آنطور که باید منطبق نیست.

و بـه هـر حال معناى جمله (انا بلوناهم ) این شد که ما ایشان را به بلاء مبتلا کردیم، (کـمـا بلونا). همچنان که مبتلا کردیم (اصحاب الجنه ) صاحبان باغ را، که مردمى یـمـنى بودند، و باغى در آنجا داشتند که داستانشان در بحث روایتى آینده مى آید ان شاء اللّه.

کـلمـه (اذ) ظـرف زمان است براى فعل (بلونا) یعنى در زمانى مبتلاشان کردیم که (اقسموا) سوگند خوردند، که (لیصرمنها) به زودى میوه هاى باغشان را مى چینند، (مصبحین ) در همین صبح فردا خواهند چید.

از ایـن جـمـله بر مى آید که قبل از رسیدن فرداى مذکور دور هم جمع شده مشورت کرده اند که صبح همان شب میوه را بچینند (و لا یستثنون ) بدون اینکه بگویند: ان شاء اللّه مى چینیم، بلکه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و بر اسباب ظاهرى بود، ممکن هم هست منظور از جـمـله (و لا یـستثنون ) این باشد که مقدارى از میوه ها را براى فقرا و مساکین استثناء نکردند.

(فـطـاف عـلیها) - پس دور زد و دوره کرد آن باغ را (طائف ) بلایى دور زن، که شـبـانـه هـمـه اطـراف بـاغ را احـاطه نمود، (من ربک ) از ناحیه پروردگارت، (و هم نـائمـون ) در حـالى کـه صاحبان باغ در خواب بودند (فاصبحت کالصریم )، باغ مانند درختى شد که میوه اش را چیده باشند. و ممکن است به این معنا باشد که آن باغ مانند شـب تار سیاه شد، چون در اثر آتشى که خدا به سوى آن فرستاد درختانش سوخت. و یا بـه مـعـنـا بـاشـد کـه بـاغ مذکور مانند بیابانى ریگزار شد، که هیچ گیاهى در آن نمى روید و هیچ فایده اى بر آن مترتب نمى شود.

 

فتنادوا مصبحین... قادرین

کلمه (تنادى ) که مصدر فعل (تنادوا) است به معناى ندا کردن یکدیگر است، این او را ندا کند و او این را.

و کـلمـه (اصـبـاح ) کـه مـصـدر اسـم فـاعـل (مـصـبـحـیـن ) اسـت، بـه مـعـنـاى داخـل در صـبح شدن است. و کلمه (صارمین ) از ماده (صرم ) است که به معناى چیدن مـیوه از درخت است، و مراد از این کلمه در آیه، خود چیدن نیست بلکه اراده چیدن است. و جمله (فـتـنـادوا مـصـبـحـیـن ) بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه چـون داخـل صـبـح شـدنـد یـکـدیـگر را به قصد رفتن به باغ و چیدن میوه صدا کردند. و کلمه (حرث ) به معناى زرع، و نیز به معناى درخت است. و کلمه (خفت ) که مصدر تخافت باب تفاعل آن است، به معناى کتمان و پنهان کردن چیزى است، و کلمه (حرد) به معناى منع و کلمه (قادرین ) از ماده قدر است که به معناى تقدیر و اندازه گیرى است.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که (فتنادوا) یکدیگر را صدا زدند، (مصبحین )در حالى که داشتند داخل صبح مى شدند (ان اغدوا على حرثکم ) - این جمله نداى طرفینى را معنا مى کـنـد، و مـى فهماند که در ندا چه مى گفتند؟ - مى گفتند: صبح شد برخیزید به سوى بـاغ خـود روان شـوید، و بنابر این کلمه (اغدوا) که صیغه امر و به معناى صبح زود بـه طـرف کـار و کـسب رفتن است، متضمن معناى (اقبلوا - روى آورید) نیز هست، و به همین جهت بود که با حرف على متعدى شده، و گرنه با حرف (الى ) متعدى مى شد - همچنان که زمخشرى نیز به این نکته اشاره کرده است - (ان کنتم صارمین ) یعنى اگر قصد و تصمیم بر صرم و چیدن میوه دارید.

(فـانـطلقوا) - یعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند، (و هم یتخافتون ) در حالى که به طور آهسته و مخفیانه با یکدیگر مشورت مى کردند، و مى گفتند: (ان لا یـدخـلنـهـا الیـوم عـلیـکـم مسکین )، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بدارید، تا فـقـرا و مـسـاکـیـن خـبـردار نـشـونـد، و گـرنـه آنـهـا هـم داخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى کنند سهمى از میوه ها را به آنان اختصاص دهید، و غدوا صـبـح زود بـه طرف باغ روان شدند، (على حرد) در حالى که قرارشان بر این بود کـه مـسـکـینان را منع کنند، (قادرین )، در دلهاى خود چنین فرض و تقدیر مى کردند که به زودى میوه ها را خواهند چید، و حتى یک دانه آن را به مسکینان نخواهند داد.

 

فلما راوها قالوا انا لضالون بل نحن محرومون

ولى هـمینکه باغ را بدان وضع مشاهده کردند، و دیدند که چون صریم شده، و طائفى از ناحیه خدا دور آن طواف کرده و نابودش ‍ ساخته، بـا خـود گفتند (انا لضالون ) ما چه گمراه بودیم، که به خود وعده دادیم میوه ها را مى چینیم و یک دانه هم به فقرا نمى دهیم.

بعضى اینطور معنا کرده اند که : نکند راه باغمان را گم کرده ایم.

(بـل نـحن محرومون ) - این جمله اعراض از جمله سابق است، و معنایش است که نه تنها گمراهیم بلکه از رزق هم محروم شدیم.

 

قال اوسطهم الم اقل لکم لو لا تسبحون...راغبون

(قـال اوسـطـهـم )، آنـکـه از سـایـریـن مـیـانـه روتـر و مـعـتـدل تـر بـود چـون او هـمـواره مـردم خـود را بـه حق یادآورى مى کرد، هر چند که در مقام عمل از آنان پیروى مى نمود بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از اوسط کسى است که سن و سـال مـتـوسـطـى داشـتـه. لیـکـن ایـن حـرف درسـت نـیـسـت - (الم اقـل لکـم ) آیا به شما نگفتم - معلوم مى شود قبلا به آنان نصیحت کرده بود، و اگر قـرآن کـریـم آن را نـقـل نکرده، براى بود که جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانید که چنین نصیحتى قبلا شده بوده، دیگر احتیاج به ذکر آن نبود - (لو لا تسبحون )، چرا تسبیح خدا نمى گویید، و او را از داشتن شریکها منزه نمى دارید؟ و چرا بر قدرت خود و سایر اسباب ظاهرى اعتماد مى کنید و سوگند مى خورید، که حتما فردا میوه ها را مى چینیم، و ان شـاء اللّه نـمـى گـویـیـد و خـدا را بـه کـلى از دخـالت و سـبـبـیـت و تـاثـیـر مـعزول مى کنید و همه تاثیرها را به خود و سایر اسباب ظاهرى منسوب مى کنید؟ این همان شرک است، که شما را از ارتکابش ‍ زنهار دادم.

آرى اگر گفته بودند (لیصرمنها مصبحین الا ان یشاء اللّه ) معنایش این مى شد که خدا هـیـچ شـریـکـى نـدارد، اگر به چیدن میوه موفق مى شدند به اذن خدا شده بودند، و اگر نـمى شدند باز به مشیت خدا نشده بودند، پس همه امور به دست خداست، و او را شریکى نیست.

بـعـضـى گـفـتـه اند: منظورشان از تسبیح خدا یاد خدا و توبه به درگاه او بوده، چون گناهى از ایشان سر زده بود، و آن این بود که نیت کردند مسکینان را از میوه هاى چیده شده محروم سازند،وجه بد نیست البته در صورتى که منظور از استثناء کنار گذاشتن سهمى از میوه براى فقراء باشد.

 

قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین

ایـن جـمـله حکایت تسبیح صاحبان باغ مذکور است که بعد از ملامت آن شخص میانه رو متوجه خـطـاى خـود شـده، خـدا را تسبیح کردند، و گفتند: خدا را از شرکایى که در سوگند خود برایش اثبات کردیم منزه مى داریم، تنزیهى نگفتنى، و اعتراف داریم که یگانه رب ما اوسـت و او اسـت که با مشیت خود امور ما را تدبیر مى کند، آرى ما در اثبات شریکها براى او ستمکار بودیم.

بنابر این، جمله مورد بحث ما هم تسبیح خدا است، و هم اعترافشان است به اینکه در اثبات شرکا برنفس خود ستم کرده اند.

و بـنـابـر آن قـول دیـگـر کـه نـقل کردیم جمله مورد بحث توبه و اعتراف ایشان است به اینکه هم به خود ستم کردند و هم به فقرا.

 

فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون

پس رو به یکدیگر نهاده بعضى بعض دیگر را به خاطر ظلمى که مرتکب شدند به باد ملامت گرفتند.

 

قالوا یا ویلنا... راغبون

کـلمـه (طغیان ) که اسم فاعل (طاغى ) از آن مشتق شده به معناى تجاوز از حد است و ضـمـیـر در (مـنـهـا) بـه کـلمـه (جـنـه ) آن هـم بـه اعتبار میوه اش برمى گردد، چون منظورشان این بوده که امید است پروردگار ما چیزى بهتر از میوه هایى که سوختند به ما بدهد.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : صـاحبان باغ بعد از آنکه به ظلم و طغیان خود متوجه شدند گـفـتـنـد: اى واى بـر مـا کـه ما مردمى متجاوز از حد بودیم، و پا از گلیم عبودیت فراتر نـهـادیم، براى اینکه براى پروردگار یکتاى خود اثبات شریک کردیم، و او را یگانه در ربـوبـیـت ندانستیم، و ما امیدواریم پروردگارمان بهتر از آن جنت که طائفى از عذاب، سـیـاهـش کـرد و سـوزانـد، چـیـزى بـه مـا بـدهـد، چـون مـا دیـگـر از هـر چـیـزى دیـگـرى دل بریدیم، و دل به او بستیم.

 

کذلک العذاب و لعذاب الاخره اکبر لو کانوا یعلمون

کـلمـه (العذاب ) مبتداى موخر، و کلمه (کذلک ) خبر مقدم است، و تقدیرش (العذاب کذلک ) است، یعنى نمونه عذابى که ما بشر را از آن زنهار مى دهیم عذاب اصحاب باغ اسـت. و حـاصـلش ایـن شـد کـه خـداى تـعـالى انـسـان را بـا مـال و اولاد امـتـحـان مـى کـنـد، و انـسـان بـه وسـیـله هـمـیـن مال و اولاد طغیان نموده مغرور مى شود و خود را بى نیاز از پروردگار احساس نموده، در نتیجه اصلا پروردگار خویش را فراموش مى کند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شریک خـدا مـى گـیـرد، و قـهـرا جـرات بـر مـعـصـیـت پـیـدا مـى کـنـد، در حـالى کـه غافل است از اینکه عذاب و وبال عملش دورا دور او را گرفته و ایـنـطـور عـذابـش آمـاده شـده، تـا نـاگـهـان بـر سـرش بـتـازد، و بـا هـول انگیزترین و تلخ ‌ترین شکل رخ بنماید، آن وقت از خواب غفلتش ‍ بیدار مى شود، و بـه یـاد نـصیحت هایى مى افتد که به او مى کردند و او گوش نمى داد، آن وقت نسبت به کـوتـاهـى هـاى خـود اظـهـار نـدامـت مـى کـنـد، از ظـلم و طـغـیـان خـود شـرمـنـده مى شود، و از پـروردگـارش درخواست برگشتن نعمت مى کند، تا این بار شکر او را به جاى آورد، عینا هـمـانـطـور کـه سـرگـذشـت صـاحـبـان بـاغ به آن انجامید. بنابر این قرآن مى خواهد با نقل این داستان یک قاعده کلى براى همه انسان ها بیان کند.

و اینکه فرمود: (و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند)، علتش این است که عـذاب آخـرت از قـهر الهى منشاء دارد، و چیزى و کسى نمى تواند در برابرش مقاومت کند، عـذابـى اسـت کـه خـلاصـى از آن نـیـسـت، حـتـى مـرگـى هـم بـه دنـبـال نـدارد، بـه خـلاف عـذابـهـاى دنـیـوى کـه هـم در بـعـضـى اوقـات قابل جبران است، و هم با مرگ پایان مى پذیرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محیط بـه انـسـان اسـت، و دائمـى و بـى انتها است، نه چون عذابهاى دنیا که بالاخره تمام مى شود.


بحث روایتى

روایاتى درباره مراد از (ن)، (قلم ) و (ما یسطرون)

در کتاب معانى به سند خود از سفیان بن سعید ثورى روایت کرده که از امام صادق (علیه السلام) تـفـسـیـر حـروف مـقـطـعه اول سوره ها را پرسیده، و آن جناب فرموده : اما حرف (نـون ) کـه در اول سـوره (ن ) است، نهرى است در بهشت، که خداى تعالى به آن دسـتـور داد مـنـجـمـد شـود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنویسد، قلم آنچه بـوده و تـا روز قیامت خواهد شد در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت، پس مداد مدادى است از نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.

سـفـیـان مى گوید به او گفتم : یا بن رسول اللّه امر لوح و قلم و مداد را برایم بیشتر شـرح بـده، و از آنچه خدا به تو آموخته تعلیمم بفرما. فرمود: اى ابن سعید اگر نبود که تو اهلیت پاسخ را دارى پاسخت نمى دادم، بدانکه (نون ) فرشته اى است که به قلم گزارش ‍ مى دهد، و قلم فرشته اى است که به لوح گزارش مى دهد، لوح هم فرشته اى کـه اسـرافـیـل گـزارش مـى دهـد، و او نـیـز فـرشـتـه اى اسـت کـه بـه مـیـکـائیـل گـزارش مـى دهـد و مـیـکـائیـل هـم بـه جـبـرئیـل، و جبرئیل به انبیا و رسولان. آنگاه فرمود اى سفیان برخیز بر و که بیش از این را صلاحت نمى دانم.

و در هـمـان کتاب به سند خود از ابراهیم کرخى روایت کرده که گفت : از امام صادق (علیه السلام) از معناى لوح و قلم پرسیدم، فرمود: دو فرشته اند.

و نیز در همان کتاب به سند خود از اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کـرده که در تفسیر آیه (ن و القلم و ما یسطرون ) فرمود: منظور از قلم، قلمى است از نـور، و کـتـابـى از نور که در لوح محفوظ قرار دارد، و مقربین درگاه خدا شاهد آنند، (و کفى باللّه شهیدا).

مؤلف: در مـعـانـى گـذشـتـه روایـاتـى دیـگـر از امـامـان اهـل بیت (علیهم السلم) وارد شده، و ما در تفسیر آیه (هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق ) حـدیـثـى را کـه قمى از عبد الرحیم قصیر از امام صادق (علیه السلام) درباره لوح و قلم روایـت کـرده نـقـل کـردیـم، در آن آمده بود که سپس مهر بر دهان قلم زد، و دیگر از آن به بـعـد تـا ابـد قـلم سـخـن نـگ فت، و نخواهد گفت، و آن عبارت است از کتاب مکنون که همه نسخه ها از آنجا است.

و در الدر المـنـثـورکـه ابـن جـریـر از مـعـاویـه بـن قـره از پـدرش روایـت کـرده کـه گـفت رسـول خـدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در معناى (ن و القلم و ما یسطرون ) فرمود: لوحـى از نـور و قـلمـى از نـور اسـت کـه بر تمامى آنچه شده و تا قیامت مى شود جریان یافته و همه را نوشته است.

مؤلف: در مـعـنـاى ایـن حـدیـث روایاتى دیگر نیز هست و اینکه در حدیث فرمود: (جریان یـافـته )، منظور این است که آنچه از حوادث در متن کائنات رخ مى دهد، مطابق همان چیزى اسـت کـه در آن کـتـاب نوشته شده. نظیر این تعبیر تعبیرى است که در روایت ابو هریره آمـده، که فرمود: (سپس بر دهان قلم مهر نهاد، در نتیجه دیگر سخن نگفت، و تا قیامت هم سخن نخواهد گفت ).

روایاتى درباره مراد از (خلق عظیم )، مراد از (کل حلاف مهین....) و...

و در مـعانى به سند خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر آیه (و انک لعلى خلق عظیم ) فرمود: خلق عظیم همین اسلام است.

و در تـفـسـیـر قـمـى از ابـى الجـارود از حـضـرت امـام بـاقـر (علیه السلام) نقل شده است که درباره جمله (انک على خلق عظیم ) فرمود یعنى (على دین عظیم ).

مؤلف: مـنـظـور ایـن بـوده کـه دیـن اسـلام مـشـتـمـل بر کمال هر خلق پسندیده هست و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) داراى آن بوده، و در روایت معروف از آن جناب نقل شده که فرمود: (بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ).

و در مـجـمـع البـیان به سندى که به حاکم رسانده، و او اسندى که به ضحاک رسانده روایت کرده که گفت وقتى قریش دیدند که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) على (علیه السلام) را بـر سـایـریـن مـقـدم داشـت، و او را تـعـظـیـم کرد، شروع کردند به بدگویى از على (علیه السلام)، و گفتند: محمد مفتون على شده. خداى تعالى در پاسخ آنـان ایـن آیـه را نـازل کـرد: (ن و القلم و ما یسطرون )، و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اینکه ما (انت بنعمه ربک بمجنون - تو به خاطر اینکه خدا انعامت کرده مجنون نـیـسـتـى )، (و ان لک لاجـرا غـیـر مـمـنـون و انـک لعـلى خـلق عظیم - و تواجرى انقطاع ناپذیر دارى، و تو داراى خلقى عظیم هستى )، که منظور همان قرآن است - تا آنجا که فرمود - (بمن ضل عن سبیله )، که منظور از این گمراه، عده اى بودند که آن سخن را گفته بودند، (و هو اعلم بالمهتدین )، (و او على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد).

مؤلف: ایـن روایـت را صـاحـب تـفـسـیـر بـرهـان نـیـز از مـحـمـد بـن عـبـاس نـقـل کـرده، و او بـه سـنـد خـود از ضـحـاک کـه بـه هـمـیـن مـنـوال حـدیـث را ادامـه داده تـا در آخـر گـفـتـه اسـت : و سبیل خدا همان على بن ابى طالب است.

و بـاز در هـمـان کـتـاب در تـفـس یـر آیـه (و لا تـطـع کـل حـلاف...) آمـده کـه : بعضى - گفته اند منظور از حلاف، ولید بن مغیره است، که بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) پـیـشـنـهـاد کـرد مـال زیـادى بـه آن جـناب بدهد، و آن حضرت دست از دین خود بردارد، بعضى دیگر گفته اند: منظور اخنس بن شریق است، (نقل از عطاء) بعضى دیگر گفته اند اسود بن عبد یغوث بوده، (نقل از مجاهد).

مؤلف: در ایـن بـاره روایـاتـى دیـگـر در تـفـسـیـر الدر المنثور و غیر آن آمده، که ما از نقل آنها صرفنظر کردیم، خواننده محترم مى تواند به کتب حدیث مراجعه نماید.

و نـیـز در هـمـان کـتـاب از شـداد بـن اوس روایـت کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمـود: هـیـچ (جواظ) و (جعظرى )، و (عـتل زنیم ) داخل بهشت نمى شود پرسیدم جواظ یعنى چه ؟ فرمود: کسى که زیاد جمع مى کند و هیچ نمى کند. پرسیدم بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: کسى که خشن و درشت خـو بـاشـد. پـرسـیـدم عتل زنیم کیست ؟ فرمود: هر شکم باره بد اخلاق است که بسیار مى خورد و مى نوشد، و بسیار خشم مى گیرد و ستم مى کند و زنیم است.

و در مـعـنـاى زنـیـم بـعـضـى گـفـتـه انـد: کـسـى اسـت کـه اصل و نسب نداشته باشد.

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه (عـتـل بـعـد ذلک زنـیـم ) آمـده کـه (عتل ) به معناى کسى است که کفرش عظیم باشد، و (زنیم ) آن کسى است که پدرش معلوم نباشد، و او را فرزند غیر پدرش بخوانند.

ماجراى صاحبان باغى که به عذاب الهى نابود گشت

و بـاز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (علیه السلام) روایت کـرده کـه در ذیـل آیـه (انـا بـلونـاهـم کـمـا بـلونـا اصـحـاب الجـنـه ) فـرمـود: اهـل مـکّه مبتلا شدند به گرسنگى، همانطور که صاحبان آن باغ مبتلا شدند، و آن باغ در دنیا در ناحیه یمن بود، در نه میلى صنعا قرار داشت، و به آن رضوان مى گفتند.

و نیز در همان کتاب است که شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همین امتند که معتقدند اگر بـنده خدا گناه کند از رزق محروم مى شود، ابن عباس گفت به آن خدایى که غیر او معبودى نیست، این مطلب در کتاب خدا از آفتاب نیم روز روشن تر است، و خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ در سوره (ن و القلم ) آورده.

جـریـان چـنـین بوده که پیرمردى باغى داشت، و هیچ میوه اى از آن باغ به خانه اش برده نمى شد، مگر آنکه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد بعد از آنکه از دنیا رفت، فرزندانش آن باغ را به ارث بردند و آنـان پـنـج پـسـر بـودنـد، در هـمـان سـالى کـه پـدرشـان از دنـیـا رفـت آن بـاغ آنقدر حاصل آورد که در هیچ سالى آنطور نیاورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغ روانـه شـدنـد، مـیـوه و رزقـى بـسیار زیاد دیدند که تا آن روز و در حیات پدرشان چنان حاصلى به آن باغ ندیده بودند.

وقـتـى حاصل بسیار را دیدند طاغى و یاغى شده به یکدیگر گفتند: پدر ما پیر و خرفت شـده و عـقـلش را از دسـت داده بـود، بـیـایـیـد بـا هـم قـرار بـگـذاریـم امـسـال بـه احـدى از فـقـراى مسلمین چیزى از این میوه ها ندهیم، تا اموالمان زیاد شود آنگاه سـال هـاى بـعـد روش پـدر را دنـبـال کـنـیـم، چـهـار نـفـر از بـرادران قبول کردند، و پنجمى ایشان در خشم شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت (الم اقل لکم لو لا تسبحون - آیا به شما نگفتم چرا خداى را تسبیح نمى گویید؟).

همین شخصى که از ابن عباس سوال کـرده بـود، پـرسـیـد: آیـا نـفـر پـنـجـمـى اوسـط از حـیـث سـن و سـال بـود؟ ابـن عـبـاس گـفـت : نـه اتـفـاقـا از حـیـث سـن و سـال از هـمـه کـوچـکـتـر بـود، بـلکـه مـنـظـور از کـلمـه اوسـط ایـن کـه از هـمـه بـهـتـر و عـاقل بود، به دلیل اینکه قرآن کریم درباره امت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) که از هـمـه امـت هـا کـوچـکتر است به خاطر همین که از همه امت ها بهتر است فرموده : (و کذلک جعلناکم امه وسطا).

(قـال لهـم اوسـطـهم ) بهترین آن برادران به سایرین گفت از خدا بترسید، و طریقه پدر را پیش بگیرید تا سالم باشید و سود ببرید، برادران بر او خشم کردند، و او را بـه کـتـک گـرفته سخت کوبیدند، وقتى آن برادر یقین کرد که برادران قصد کشتن او را دارنـد، تـسـلیـم گفتارشان شد، و به اکراه و بدون رضایت درونى راى آنان را تصویب کرد.

از آنـجـا بـه خـانه هاى خود برگشته، هم سوگند شدند که هر وقت خواستند میوه بچینند صـبـح خـیـلى زود بـچـینند، و در این سوگند خود ان شاء اللّه هم نگفتند، خداى تعالى به خـاطـر ایـن جـرمـشـان مـبـتـلاشـان نـمـوده، بـیـن آنـان و آن رزق حائل شد، رزقى که ایام چیدنش بسیار نزدیک بود، مع ذلک حتى یکدانه هم عایدشان نشد، و ایـن داسـتـان را در قـرآن کریم آورده فرمود: (انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقـسـمـوا لیصرمنها مصبحین و لا یستثنون فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون فاصبحت کالصریم ) یعنى مثل باغى که درختانش ‍ آتش گرفته باشد.

سـائل پـرسـیـد: اى ابـن عـبـاس، (صریم ) چیست ؟ گفت : صریم به معناى شب بسیار تاریک است، آنگاه گفت شبى که هیچ نور و ضوئى در آن نباشد.

بـرادران وقـتـى صـبـح بـرخاستند یکدیگر را صدا زدند که زودتر به باغتان بروید، اگر مى خواهید بچینید (تا کسى باخبر نشده ) بچینید، بـرادران بـه طـرف بـاغ روانـه شـدنـد، (و هـم یـت خـافـتـون ) سـائل پـرسید: اى ابن عباس (تخافت ) به چه معنا است ؟ گفت به معناى تشاور است، بـا یـکـدیـگـر مـشـورت مى کردند و آهسته سخن مى گفتند که کسى صدایشان را نشنود، و سـخـن آهسته شان این بود که (لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین و غدوا على حرد قادرین )، احـدى از فـقـرا نـبـایـد داخـل بـاغتان شود، همه فکرشان در پیاده کردن این نقشه بود که چـگـونه میوه ها را بچینند که هیچ یک از فقرا خبردار نشود، (قادرین ) مسلم و خاطر جمع بـودنـد کـه مـیـوه را خـواهند چید، و هیچ احتمال نمى دادند که میوه و باغى در کار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ایشان را گرفته باشد.

(فـلمـا راوهـا) وقـتـى دیـدنـد کـه چـه بـلایـى بـر آنـان نـازل شـده (قـالوا انـا لضـالون بـل نـحـن مـحـرومـون ) آرى خـداى تعالى از آن رزقم حرومشان کرد، و این به خاطر جرمى بود که کردند و خدا به ایشان ظلم نکرد.

(قـال او سـطـهـم الم اقـل لکـم لو لا تـسـبـحـون قـالوا سـبـحـان ربـنـا انـا کـنـا ظـالمـیـن فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون ) ابن عباس گفت : یعنى خود را ملامت مى کردند که این چـه تـصـمیمى بود که ما گرفتیم، (قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین عسى ربنا ان یبدلنا خـیـرا مـنها انا الى ربنا راغبون ) و در آخر فرمود: (کذلک العذاب و لعذاب الاخره اکبر لو کانوا یعلمون ).

مؤلف: قـریـب بـه ایـن مـضـمـون و مـضـمـون حـدیـث قـبـل از آن روایـاتـى دیـگر رسیده، ودر بعضى از آنها آمده که باغ مورد بحث از مردى از بـنـى اسـرائیـل بـوده، کـه بـعـد از مـردنـش پـسـرانـش آن را ارث بـردند و بعد دچار این سرنوشت شدند.

آیات 34 تا 52 سوره قلم

 

 ان للمـتـقـیـن عـنـد ربـهـم جنات النعیم (34) افنجعل المسلمین کالمجرمین (35)

 ما لکم کیف تـحـکـمـون (36)

 ام لکم کتاب فیه تدرسون (37)

 ان لکم فیه لما تخیرون (38)

 ام لکم ایـمـان عـلیـنـا بـالغـه الى یـوم القیمه ان لکم لما تحکمون (39)

 سلهم ایهم بذلک زعیم (40)

 ام لهـم شـرکـاء فـلیـاتـوا بـشـرکائهم ان کانوا صادقین (41)

 یوم یکشف عن ساق و یـدعـون الى السجود فلا یستطیعون (42)

 خاشعه ابصرهم ترهقهم ذله وقد کانوا یدعون الى السـجـود و هـم سـلمـون (43)

 فـذرنـى و مـن یـکـذب بهذا الحدیث سنستدرجهم من حیث لا یعلمون (44)

 و املى لهم ان کیدى متین (45)

 ام تسلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون (46)

 ام عندهم الغـیـب فـهـم یـکتبون (47)

 فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم (48)

 لو لا ان تدرکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم (49)

 فاجتبه ربه فجعله من الصـلحین (50)

 و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون (51)

 و ما هو الا ذکر للعلمین (52)

ترجمه آیات

مـحـقـقـا بـراى مـردم پرهیزکار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغهاى پر از نعمت است (34).

آیا ما با مسلمانان چون مجرمان رفتار مى کنیم ؟ (35).

شما را چه مى شود و این چه حکمى است که مى کنید؟ (36).

آیا کتابى دارید که از آن درس مى خوانید؟ (37).

که آنچه را شما انتخاب مى کنید از آن شما است ؟ (38).

و یـا مـا سوگندهاى موکد به نفع شما و علیه خود خورده ایم که تا روز قیامت مى توانید هر حکمى برانید؟ (39).

اى پـیـامـبـر از ایـشـان بـپـرس کـه ایـن کـتـاب بـر کـدامـشـان نازل شده ؟ (40).

نـکـنـد شـرکـایـى دارنـد کـه در قیامت با شفاعت آنها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمین مى شوند اگر چنین است پس شرکایشان را معرفى کنند اگر راست مى گویند (41).

روزى کـه شـدت بـه نـهـایـت مـى رسـد و خلق به سجده دعوت مى شوند ولى اینان نمى توانند سجده کنند (چون کبر و نخوت ملکه ایشان شده است ) (42).

در حـالى کـه سـیماى ذلت از چشم هایشان و از سراپایشان هویدا مى شود و این بدان جهت است که در دنیا که سالم بودند دعوت به سجده مى شدند و اجابت نمى کردند (43).

پس کیفر کسانى که به این قرآن تکذیب مى کنند به خود من واگذار، ما به زودى از راهى که خودشان نفهمند تدریجا به سوى عذاب پیش مى بریم (44).

و من به ایشان مهلت مى دهم که کید من سخت ماهرانه است (45).

نکند تو از ایشان مزدى خواسته اى و ایشان دربدهکارى گرانبار شده اند؟ (46).

و یا از عالم غیب اختیار دار و نویسنده قضا و قدر شده اند؟ (47).

پـس تـو در برابر حکم پروردگارت صبر کن و چون یونس صاحب داستان ماهى مباش که دلگیر و خشمین ندا کرد (48).

و اگـر نـعـمـتى از ناحیه پروردگارش او را در نمى یافت هر آینه با حالتى نکوهیده در بیابان بیسقف مى افتاد (49).

ولى پروردگارش او را برگزید و از صالحینش کرد (50).

و مـحققا نزدیک است کسانى که کافر شده اند بعد از شنیدن قرآن تو را با چشم زخم خود سرنگون کنند و مى گویند او مجنون است (51).

در حالى که قرآن نیست مگر تذکر براى عالمیان (52).

بیان آیات

ایـن آیـات دنـبـاله تـهـدیـدهـایـى اسـت کـه دربـاره تـکـذیـب گـران رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) کرده بود، و عذاب آخرتى آنان را به این بیان مـسـجـل مـى سـازد کـه مردم با تقوى در بهشت هاى نعیم هستند، و اینکه تکذیب گران و متقین یکسان نیستند، پس نمى توانند امید کرامتى از خدا داشته باشند، و چون مجرمند آنچه هم از نـعـمـت هـاى دنـیـا در اختیار دارند استدراج و املاء است نه نعمت و کرامت، و نیز در این آیات رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) را امـر مـى کـنـد بـه ایـنـکـه در بـرابر حکم پروردگارش صبر کند و این امر را تاکید مى نماید.

 

ان للمتقین عند ربهم جنات النعیم

ایـن آیـه شـریـفـه بـشـارت و بـیـان حـال مـتـقـیـن در آخـرت اسـت، در مقابل بیانى که از حال و روز آخرتى تکذیب گران کرده بود.

و اگر فرمود: (عند ربهم ) و نفرمود: (عند اللّه ) براى این بود که اشاره کند به رابـطـه اى کـه تـدبیر و رحمت بین خدا و متقین دارد، و اینکه اگر متقین چنین نعمتى نزد خدا دارنـد، بـه خـاطـر ایـن اسـت کـه در دنـیـا ربـوبیت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص ‍ براى او انجام مى دادند.

و اگـر کـلمـه (جـنـات ) را بـه کـلمـه (نعیم ) که به معناى نعمت است اضافه کرد، براى این بود که آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است، نه چون دنیا که نعمتش آمیخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد، و ان شاء اللّه به زودى در تفسیر آیه (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ) خواهد آمد که مراد از کلمه (نعیم )، ولایت است.

 

افنجعل المسلمین کالمجرمین

در بـدو نـظـر ایـن احتمال به نظر مى رسد که آیه شریفه مى خواهد حجتى را بر مسأله مـعـاد اقامه کند، همانطور که آیه (ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار) در این مقام است، که تفسیرش گذشت.

و نـیـز ایـن احتمال هم به نظر مى رسد که مى خواهد کلام تکذیب گران را رد کند، که به مؤمنـیـن مـى گفتند: اگر مسأله بعث و معادى در بین باشد، در آنجا نیز مانند دنیا ما متنعم خـواهـیـم بود، و خداى تعالى این گفتارشان را در آیه زیر حکایت فرموده که : (و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).

و ظـاهـر سـیـاق آیـات بـعـدى کـه حـکـم تـسـاوى تـکـذیـب گـران و مـتـقـیـن را رد مـى کـنـد، احـتـمـال دوم را تأیید مـى نماید، در روایت هم آمده که مشرکین وقتى داستان بعث و معاد را شـنـیـدنـد، گـفـتـنـد اگـر آنـچـه مـحـمـد و پـیـروانـش مـى گـویـنـد صـحـیح باشد باز هم حـال مـا بـهـتـر از حـال آنـان خـواهـد بـود، هـمـانـطـور کـه در دنـیـا بـهـتـر اسـت، و حداقل این است که برابر با حال آنان باشد.

لیـکـن ایـن اشـکال متوجه احتمال دوم هست، که اگر بخواهد سخن و ادعاى کفار را رد کند که مى گفتند: در آخرت هم یا بهتر از آنان خواهیم داشت و یا مساوى آنان، جا داشت تطابق بین رد و مـردود را رعـایـت کـنـد، و در مـقـابـل گـفـتـار مـردود آنـان بـفـرمـایـد (افـنـجـعـل المـجـرمـیـن کـالمـسـلمـیـن ) نـه بـفـرمـایـد: (افنجعل المسلمین کالمجرمین ).

شرح مفاد آیــه (افنجعل المسلمین کالمجرمین) و آیات بعد از آن که در مقام نفى حـکـم مـکـذبـان بـه ایـنـکـه بـر فـرض وجـود قـیـامـت، بـا مـسـلمـانـان برابرند مى باشد

دقت در سیاق، این معنا را دست مى دهد که هر چند آیه شریفه مى خواهد تساوى را رد کند، و لیـکـن نه تنها از این جهت که مجرمین با آن همه جرم مساوى با مسلمانان نیستند، بلکه نکته هـاى اضافى دیگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن این است که احترام مسلمین اجازه نـمى دهد که مجرمین با ایشان برابر باشند، گویا فرموده : اینکه شما کفار مى گویید در آخـرت هـم مـا و مـسـلمـانـان یکسان هستیم سخن باطلى است، براى اینکه خدا راضى نمى شـود کـه مـسـلمـانـان را بـا آن هـمـه احترامى که نزدش دارند مانند مجرمین قرار دهد، و شما مجرمید پس با آنان حال و روز یکسانى نخواهید داشت.

بـنابر این، آیه شریفه مى خواهد علیه مساوات دو طایفه اقامه حجت کند، و حجتش این است که مساوات آن دو با احترامى که مسلمانان نزد خدا دارند منافات دارد، نه اینکه این مساوات با عدالت خدا نمى سازد.

و مـراد از (مـسـلمـیـن ) کـسـانى هستند که تسلیم فرمان خدایند، و جز آن چه او اراده کرده پـیـروى نـمـى کـنـنـد، اگـر انجام کارى را اراده کرده انجام مى دهند، و اگر ترک کارى را خـواسـتـه ترک مى کنند، در مقابل این تسلیم همان کلمه (اجرام ) است، و آن به این معنا است که کسى عمل زشت مرتکب بشود، و مطیع فرمان خدا نباشد.

ایـن آیـه و آیـه بـعـدش تا جمله (ام عندهم الغیب فهم یکتبون ) در مقام رد مسأله تساوى مجرمین و مسلمین است، که از طرف کفار ادعا شده بود، و چون این ادعا محتملاتى داشت، یکى یکى آنها را ایراد نموده و به صورت استفهام انکارى رد مى کند.

بـیان حجت چنین است که یکسان بودن مجرمین و مسلمین که کفار چنین پنداشته اند یا از طرف خداى تعالى و موهبت و رحمتى از او است، و یا از ناحیه او نیست.

اگـر از نـاحـیه او باشد قطعا باید یا عقل خود ما انسان ها هم بدان حکم کند، که مى بینیم عـقـل چـنـیـن حکمى ندارد، قرآن کریم هم به همین معنا اشاره نموده مى فرماید: (ما لکم کیف تحکمون ).

و یـا دلیـلى نـقلى بر آن دلالت کند، که چنین دلیلى هم نیست، و قرآن کریم به نبود این چـنـیـن دلیـل نـقـلى اشاره نموده، مى فرماید: (ام لکم کتاب... - نکند کتابى (و دلیلى نـقـلى و آسـمـانـى ) در دسـت داریـد...)، و یـا ایـن اسـت کـه دلیـل بـر ایـن حـکـم کـه کـفـار کـرده انـد نـه عـقـل اسـت و نـه نـقـل، بـلکـه گـفـت و شـنـودى شـفـاهـى اسـت کـه خـدا بـا آنـان کـرده، و آنـهـا از خـدا قول گرفته اند که در قیامت بین آنان و اهل تسلیم و عبادت به مساوات رفتار کند، این هم کـه مـعـقـول نیست، زیرا مردم عادى مانند انبیا نیستند، تا خدا شفاهى با آنان سخن بگوید. خوب تا اینجا سه تا احتمال را آوردیم، و جوابش را هم گفتیم.

احـتـمـال چـهـارم ایـنـکـه : اصـلا آن حـکـم از نـاحـیـه خـدا نـبـاشـد در ایـنـجـا نـیـز چـنـد احـتـمـال هـست : یکى اینکه حکم تساوى بین مجرمین و مسلمین حکمى جدى باشد. و دیگر اینکه صـرف بـهـانـه اى بـاشـد بـراى فـرار از مـسـوولیـت، در صـورت جـدى بـودن سـه احـتـمـال هـسـت، یـکـى ایـنـکـه حـکمى که مى کنند مستند به خودشان باشد، به این معنا که خودشان کارگردان صحنه قیامت باشند و امور قیامت را به نفع خود بچرخ انند، از آن جمله خـود را بـا مـسـلمـانـان یـکـسـان سـازنـد هـر چـنـد کـه خـدا نـخـواهـد قـرآن کـریـم از ایـن احـتـمـال جـواب داده کـه : (سـلهـم ایـهـم بذلک زعیم ) از ایشان بپرسید کدامشان زعیم و مـتـولى در تـدبـیـر امـور قـیـامت هستند؟ و یا این است که حاکم در این حکم شرکاء و خدایان ایشانند، از این هم پاسخ داده که (ام لهم شرکاء فلیاتوا بشرکائهم - نکند حاکم بر این حکم شرکاء ایشانند، اگر چنین است بگو تا شرکاى خود را بیاورند).

احتمال سوم این است که نه خود را مستقل در این حکم بدانند، و نه شرکایشان را، بلکه زمام غیب به دست ایشان باشد، قضا و قدر همه امور مردم منوط به مشیت آنها باشد، هر چه آنها در غـیـب بـنـویـسـنـد همان مى شود، و خودشان براى خود چنین نوشته اند، که در عین اینکه مـجـرمـنـد بـا مـسـلمـانـان بـرابـر بـاشـنـد. در آیـات مـورد بـحـث ایـن احـتـمـال رد شـده مـى فـرمـایـد: (ام عـنـدهـم الغـیـب فـهـم یـکـتـبـون ) ایـن هـم سـه احتمال دیگر.

و امـا اگـر حـکـمـشـان حکمى جدى نباشد، بلکه همانطور که گفتیم بهانه اى باشد براى فـرار از مسوولیت براى نپذیرفتن دعوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)، چون فکر مى کنند رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فردا از ایشان مزد مطالبه مى کند کـه از بـیـغـوله ضـلالت بـه راه حـق هـدایتشان کرده، آن وقت زیر بار سنگین آن مزد خرد خواهند شد، از این هم پاسخ داده، به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) خطاب مى کـنـد کـه (ام تـسـئلهـم اجـرا فـهـم مـن مـغـرم مـثـقـلون ) ایـن هـم هـفـتـمـیـن احتمال.

این بود آنچه که از تدبر در آیات مورد بحث درباره اینکه چرا مرتب در آنها تردید شده و یـکـى پـس از دیـگـرى فـرمـود (یا اینکه، یا اینکه )، استفاده مى شود. ولى مفسرین دیـگـر در ضـبـط تـردیـدهـا سـخـنـانـى دیـگـر دارنـد، اگـر کـسى بخواهد مى تواند به تفسیرهاى مطول مراجعه کند.

(مـا لکـم کـیـف تـحـکمون ) - این جمله در مقام این است که تعجب هر کسى را از حکم آنان بـرانـگـیـزد، کـه چـطور حکم کردند به اینکه مجرم و مسلم در قیامت یک وضع دارند! و این اشـاره اسـت به اینکه عقل از چنین حکمى امتناع دارد، و چنین حکمى نمى کند، و در حقیقت معنایش ایـن اسـت کـه چـه اخـتـلالى در فکر شما رخ داده، و راى و نظریه شما را فاسد کرده که اینطور حکم مى کنید؟

 

ام لکم کتاب فیه تدرسون ان لکم فیه لما تخیرون

ایـن آیـه اشاره است به اینکه براى حکمى که کردند هیچ دلیلى نقلى ندارند، همچنان که آیه قبلى به نداشتن دلیلى عقلى بر طبق حکمشان اشاره مى کرد، و منظور از کلمه (کتاب )، کـتـاب آسـمـانـى اسـت، کـه از نـاحـیـه خـداى تـعـالى نازل شده باشد، که البته چنین کتابى حجت است، و معناى (تدرسون )، (تقرون ) است یعنى کتابى که در آن این حکم را خوانده باشید، و کلمه (تخیر) و (اختیار) که یـکـى از باب تفعل و دیگرى از باب افتعال است، به یک معنا است. و جمله (ان لکم لما تخیرون ) در مقام مفعول است براى جمله (تخیرون ) و استفهام در آیه انکارى است،

و معنایش این است که : نه، آنطور نیست، شاید این طور باشد که کتابى آسمانى داشته بـاشـید، و در آن خوانده باشید که اى مشرکین اختیار با شما است، هر چه دلتان خواست و دربـاره دنـیـا و آخـرت و یـا تنها آخرت خود اختیار کردید بکنید، و خلاصه هر نامربوطى خـواسـتـیـد از دهـانتان بیرون بریزید، اختیار سعادت و آخرتتان با خودتان است، هر چه شما بخواهید و بگویید همان مى شود.

 

ام لکم ایمان علینا بالغه الى یوم القیمه ان لکم لما تحکمون

این آیه اشاره است به اینکه : نه، چنین اختیارى ندارند، و خدا با عهد و سوگندى شفاهى چنین پیمانى با ایشان نبسته.

کلمه (ایمان ) جمع یمین است، که به معناى سوگند است، و کلمه (بلوغ ) که کلمه (بـالغـه ) اسـم فـاعـل آن اسـت بـه مـعـنـاى رسـیـدن بـه انـتـهـاى کـمـال اسـت، پـس (ایمان بالغه ) به معناى سوگندهایى است که تاکید را به نهایت رسـانـده بـاشـد، و بـنابر این، جمله (الى یوم القیامه ) ظرفى است (به اصطلاح ) مـسـتـقـر و مـتـعـلق بـه مـقدر، و تقدیر کلام (ام لکم علینا ایمان کائنه الى یوم القیامه، مـوکـده نـهـایـه التـوکید) است، یعنى نه، آن هم نیست، بلکه شاید این باشد که شما قـسـمـتـى بـه گـردن مـا داشـتـه بـاشید، و خلاصه ما سوگند بسیار موکد خورده باشیم سوگندى که تا روز قیامت اعتبار داشته باشد که اختیار قیامت را به شما واگذار مى کنیم، هر حکمى خواستید بکنید.

بـعـضـى از مـفـسرین کلمه (ایمان ) را به عهد و پیمان معنا کرده اند، در نتیجه از باب اطلاق لازم و اراده ملزوم و تعبیرى به کنایه مى باشد.

بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد از بـاب اطـلاق جـزء، و اراده کل باشد.

و جمله (ان لکم لما تحکمون ) جواب قسم است، و همان چیزى است که معاهده فرضى بر آن واقـع شده، و استفهام در آن انکارى است، و معنایش این است که نه، آن هم نیست، شاید ایـن بـاشد که شما ما را قسم موکد داده باشید، و از ما پیمان گرفته باشید پیمانى که تا قیامت دوام داشته باشد، که ما تسلیم شما باشیم، و هر حکمى که خواستید برانید.

 

سلهم ایهم بذلک زعیم

در ایـن جـمـله دیـگـر روى سـخـن بـا ایشان نیست، گویا از آنان روى گردانیده، خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) کرد، تا بفهماند اینگونه افراد از اینکه لایق خطاب باشند ساقطند و به همین جهت در بقیه سوالها که چهار سوال است ایشان را غایب فرض کرد، و فرمود: از (ایشان بپرس کدامشان مسؤ ول این تسویه شده ؟) کلمه (زعیم ) به معناى کسى است که قائم به امرى و متصدى انجام آن باشد. و استفهام در جمله انکارى است.

مـعـنـى آیه این است که : از ایشان بپرس وقتى ثابت شد که خدا بین دو طایفه را تسویه نـمى کند، چون چنین دلیلى در کار نیست، آن کدامیک از شما است که بر حسب ادعایى که مى کـنـیـد مـتصدى امر تسویه شده باشد؟ آیا اگر چنین کسى باشد از میان این مشرکین است ؟ اگـر هـسـت کـیـسـت ؟ و کـدامـیـک اسـت ؟ و بـطـلان ایـن ادعـا آنـقدر واضح است که کسى بجز دیوانگان چنین سخنى نمى گوید.

 

ام لهم شرکاء فلیاتوا بشرکائهم ان کانوا صادقین

ایـن جـمـله رد بـر مشرکین است، بنابر آن فرضى که حکمشان به تساوى مجرمین و مسلمین بر اساس این ادعایشان باشد که معبودهایشان معبودند، ثانیا با خدا در ربوبیت شریکند، و ثالثا در قیامت نزد خدا شفاعتشان مى کنند، و در نتیجه ایشان را با مسلمین برابر خواهد کـرد. و اسـتفهام در آیه انکارى است و مى فهماند اولا معبودهاى ایشان معبود نیستند، وشریک با خدا در ربوبیت نیستند، و ثالثا چنان شفاعتى نمى توانند بکنند.

و جـمـله (فـلیـاتـوا بـشرکائهم...) کنایه است از نبود شرکا، و نفى در جمله (ام لهم شرکاء) راتاکید مى کند.

مراد از شرکاى مشرکین در آیه (یوم یکشف عن ساق)

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از شرکا، خدایان دروغین ایشان نیست، بلکه مراد هر کـسـى اسـت کـه در ایـن اعـتـقاد باطل شریک ایشان باشد، و اینها اگر راست مى گویند آن شریکهاى خود را بیاورند. ولى خواننده متوجه است که معنا مناسب مقام محاجه نیست.

بعضى دیگر گفته اند مراد از شرکا، شهدا و گواهان هستند، و معنا این است که نه، بلکه شاید بر این قول گواهانى دارند، خوب، اگر دارند و راست مى گویند بیاورند.

لیـکـن ایـن تفسیرى که از جهت الفاظ آیه دلیلى بر آن ندارند، علاوه بر این، جمله مورد بـحـث بـه خـاطـر کـلمـه (ام ) اسـتـدراک و اعـراض از مـا قـبـل اسـت، و بـایـد مـطـلبـى غـیر مطلب ما قبل را افاده کند، و مسأله شهادت اگر در بین بـاشد لابد شاهدانى خواهند بود که از ناحیه خدا کتابى و یا وعده و یا پیمانى دارند، و این دو احتمال یعنى داشتن کتاب و داشتن پیمان قبلا رد شده بود.

بـعضى دیگر گفته اند مراد از شرکا، شرکاى در الوهیتى است که خود آنان معتقد بودند، لیـکـن مـنظور از آوردن آن شرکا این است که این مشرکین آن شرکا را در قیامت بیاورند، تا بر صدق اعتقاد آنان شهادت دهند، و یانزد خداى تعالى شفاعتشان کنند. ولى خواننده محترم مى داند که این بیان قانع کننده خصم نیست.

معناى اینکه درباره قیامت فرمود: (یوم یکشف عن ساق)

یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود فلا یستطیعون... و هم سالمون

کـلمـه (یـوم ) ظـرفـى اسـت مـتـعـلق بـه فـعـلى تـقـدیـرى، از قـبـیـل (اذکـر - بـیاد آر) و امثال آن، و تعبیر (کشف از ساق ) مثلى است براى افاده نـهـایـت درجـه شـدت، چـون وقـتـى انـسـان بـه سـخـتـى دچـار زلزله یـا سـیـل یـا گـرفـتـارى دیـگـر مـى شـود، شلوار را بالا کشیده کمر را مى بندد، تا بهتر و سریع تر به تلاش بپردازد، و وسیله فرار از گرفتارى را فراهم سازد، زمخشرى در کشاف گفته معناى (یوم یکشف عن ساق )، (روزى که شدت امر به نهایت مى رسد است )، و گرنه در آن روز نه ساق پایى در بین است، و نه شلوارى که از آن بالا بکشند، هـمـچـنـان کـه دربـاره یـک فـرد شـدیـد البـخـل فـرومـایـه مـى گـویـى : (او دسـتـش در غـل و زنـجـیـر بـسـتـه اسـت )، بـا ایـنـکـه نـه دسـتـى مـطـرح است، و نه بسته شدن با غـل و زنـجـیـر، و آن عـبـارت تـنـهـا مـثـلى اسـت کـه در مـورد بخیل مى زنند.

این آیه تا پنج آیه بعد، مطلب معترضه اى است که در بین واقع شده چون سخن از شرک مـشـرکـیـن بـه مـیـان آمـده بـود، و ایـنـکه آنها معتقد بودند شرکا در روز قیامت اگر قیامت و حـسـابـى بـاشد ایشان را به سعادت مى رسانند، لذا در این چند آیه معترضه فرمود نه خـداى تـعـالى شریکى دارد، و نه در آن روز این شرکاى خیالى شفاعتى دارند، و تنها راه احـراز سـعـادت در آخرت سجود است، یعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و یگانگى او در ربوبیت، در دنیا را پذیرفتن، آنهم آنچنان پذیرفتنى که آدمى را داراى صفت خضوع سازد، و روز قیامت سعادتمند کند.

و امـا ایـن تکذیب گران مجرم که در دنیا براى خدا سجده نکردند،در آخرت هم نمى توانند بـراى او سـجـده کـنـنـد، در نـتـیـجـه سـعـادتـمـنـد نـمـى شـونـد پـس حال آ نان با حال مسلمانان به هیچ وجه نمى تواند یکسان باشد، بلکه خداى سبحان به خـاطـر اسـتـکـبـارى کـه کـردنـد در دنـیـا مـعـامـله اسـتـدراج و مماشات با ایشان مى کند، تا شقاوتشان به حد نهایت برسد، و مستحق عذاب الیم آخرت گردند.

پس معناى اینکه فرمود: (یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود فلا یستطیعون ) این شد که اى پیامبر به یاد آر روزى را که بر این کفار بسیار سخت خواهد شد، و چون دعوت مـى شـونـد بـراى خـدا سـجـده کـنـنـد نـمى توانند بکنند، چون حالت خضوع براى خدا در دل نـدارنـد، و در دنـیا به خاطر تکبرى که داشتند چنین ملکه اى کسب نکردند، روز قیامت هم روز کـشـف بـاطـن آدمـى اسـت، وقتى باطن در دنیا باطنى بوده که نگذاشته ایشان خاضع شوند، در آخرت هم گذاشت.

(خـاشـعـه ابـصـارهـم تـرهـقـهـم ذله ) - ایـن دو جـمـله بـراى نـائب فـاعـل در جـمـله (یـدعـون ) کـه هـمـان کـفـار مـجـرم بـاشـنـد دو حـال هـسـتـنـد کـه مـى فرماید: در حالى که چشمهایشان از شرم به زیر افتاده است، و در حـالى کـه ذلت قـهـرى سـراپاى آنان را فرا گرفته. و اگر خشوع را به چشم ها نسبت داده براى این است که اولین عضوى که خشوع قلبى را حکایت مى کند چشم است.

(و قـد کـانـوا یدعون الى السجود و هم سالمون ) - مراد از (سالم بودن )، سالم بودنشان از آفات و امراضى است که در آن روز به خاطر استکبار، گریبانشان را گرفت و نـگـذاشت حق را بپذیرند، و یا منظور مطلق استطاعت و قدرت بر سجود در دنیا است، مى فـرمـایـد: آن روز کـه دعـوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده کنند با اینکه سالم بودند و مى توانستند سجده کنند و بهترین تمکن را داشتند سجده نکردند و به دعوت انبیا اعتنا ننمودند.

بـعضى گفته اند: منظور از سجود نماز است. ولى درست نیست، (چون دلیلى بر آن نیست ).

 

فذرنى و من یکذب بهذا الحدیث

مـنـظـور از کـلمـه (هـذا الحـدیـث ) قـرآن کریم است، و جمله (فذرنى و من یکذب...)، کـنـایـه اسـت از ایـنـکـه خداى تعالى به تنهایى براى عذاب آنان کافى است، و دست از ایـشـان بـر نـخـواهـد داشـت، و ایـن تـعـبـیـر خـود نـوعـى تـسـلیـت بـراى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و تهدیدى براى کفار نیز هست.

معناى استدراج کفار و مکذبان (سنستدرجهم من حیث لایعلمون)

سنستدرجهم من حیث لا یعلمون

ایـن جـمـله، جـمـله اى استینافى و مستقل، و در آن کیفیت اخذ خدا و عذاب کردنشان را بیان مى کـنـد، عذاب کردنى که اجمالش از آیه (فذرنى...) استفاده مى شد، و کلمه (استدراج ) کـه مـصـدر فعل (نستدرجهم ) است، به این معناست که درجه کسى را به تدریج و خـرده خرده پایین بیاورند، تا جایى که شقاوت و بدبختیش به نهایت برسد و در ورطه هـلاکـت بـیفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با کسى چنین معامله اى بکند، نعمت پشت سر نعمت به او مى دهد،

هـر نـعـمـتـى کـه مـى دهـد بـه هـمـان مـقـدار سـرگـرم و از سـعـادت خـود غافل مى شود، و در شکر آن کوتاهى نموده، کم کم خداى صاحب نعمت را فراموش مى کند، و از یاد مى برد.

پـس اسـتـدراج، دادن نـعـمـت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پایین آید، و به ورطـه هـلاکـت نـزدیک شود، (و قید من حیث لا یعلمون ) براى این است که این هلاکت از راه نعمت فراهم مى شود، که کفار آن را خیر و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت.

 

و املى لهم ان کیدى متین

کـلمـه (امـلاء) کـه فـعـل (امـلى ) از آن مـشـتـق شـده به معناى مهلت دادن است، و کلمه (کید) به معناى نوعى حیله گرى است، و کلمه (متین ) به معناى قوى و محکم است.

و مـعـنـاى آیـه ایـن است که : من به کفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هر جور دلشان خواست گناه کنند، که کید من قوى است.

و اگـر در ایـن آیـه سـیـاق را از (مـا) کـه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمت مـلکى موکل است به (من ) برگردانیده، در آیه قبلى مى فرمود: ما چنین و چنان مى کنیم، و در این آیه مى فرماید: من چنین و چنان مى کنم، براى این است که املا و مهلت دادن همان تـاخـیـر اجـل اسـت، و در قـرآن کـریـم هـر جـا سـخـن از اجـل بـه مـیـان آمـده، بـه غـیر خداى سبحان نسبتش نداده، مثلا فرموده : (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ).

 

ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون

کـلمـه (مـغـرم ) بـه مـعـنـاى غـرامـت اسـت، و کـلمـه (اثـقـال ) - بـه کـسـر هـمـزه - بـه مـعـناى تحمیل ثـقـل است، و این جمله عطف است بر جمله (ام لهم شرکاء...)، و معنایش این است که شاید تو از مجرمین که حکم کرده اند به اینکه در قیامت بامسلمین یکسانند، مطالبه اجر کرده اى، و ایـشـان فکر کرده اند در برابر دعوت تو باید مزد سنگینى بپردازند، و بدین براى خلاصى از آن غرامت این حرفها را مى زنند، نه اینکه راستى سخنى جدى بوده باشد.

 

ام عندهم الغیب فهم یکتبون

از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از غیب، غیب عالم است که همه امور با اندازه گیرى محدود نازل مى شود و در منصه ظهور مستقر مى گردد، و بنابر این، مراد از نوشتن، همان اندازه گـیـرى و قـضـا، و مـراد از (نزد ایشان بودن غیب ) این است که مسلط بر غیب باشند، و عالم غیب ملکشان باشد.

در نتیجه معناى آیه این مى شود که مگر امر قضا و قدر به دست ایشان است و ایشانند که هـر جـور بـخـواهـنـد قـضـا مـى رانـنـد، و براى خود چنین خواسته اند که در قیامت با مسلمین وضعى برابر داشته باشند؟

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از اینکه غیب نزد ایشان باشد، تنها این است که علم به غیب داشته باشند، آن هم نه همه غیب، بلکه همین که حکمى که درباره خود کرده اند صحیح و مـطـابـق غـیب باشد، و مراد از کتابت هم همان معناى ظاهرى کلمه است، و معناى آیه این است کـه : مـگـر علم غیب دارند به اینکه حکمى که کرده اند صحیح است، و این علم را تنها آنان دارنـد، و هیچ کس دیگر ندارد؟ و یا علمى است که به صورت نوشته اى نزد ایشان است، و بـه ارث بـه ایـشـان رسـیـده، و بـایـد امـروز آن را در مـقـابـل دعـوت تـو اظـهـار بدارند؟ لیکن این معنا بعید است، بلکه اصلا نباید دنبالش را گـرفـت، احـتـمـالات دیـگـرى کـه در ایـن آیـات ذکـر شـده جـایـى بـراى ایـن احتمال باقى نگذاشته.

و اگـر قـرآن کـریـم ایـن احـتـمـال را بـعـد از دیـگـر احـتـمـالهـا ذکـر کـرد، و حـتـى از احـتـمـال (ام تـسئلهم اجرا) هم موخر ذکر نمود، با اینکه ظاهر اقتضا مى کرد از این یکى جـلوتـر ذکـر شـود، بـراى این بود که احتمال مورد بحث از همه آنها ضعیف تر و بعیدتر بود.

امـر بـه رسـول الله (ص) بـه صـبـر و نـهـى از ایـنـکـه چـون یـونـس (ع) نـاشـکـیبا باشد

فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت اذنادى و هو مکظوم

مـنـظـور از صـاحـب حـوت - مـاهـى - حضرت یونس پیغمبر (علیه السلام) است، و کلمه (مـکـظـوم ) از مـصـدر کـظم غیظ است که به معناى فرو بردن خشم است، و به همین جهت مکظوم را تفسیر کرده اند به کسى که خشم گلویش را گرفته باشد، و او نتواند به هیچ وسیله اى آن را خالى کند، در این آیه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را نهى مى کـنـد از ایـنـکـه مـانـنـد یـونـس (علیه السلام) بـاشـد، کـه در هـنـگـام مـنـاجـات بـا خـدا مـالامال از خشم بوده، مى فرماید تو اینطور مباش، و این در حقیقت نهى از سبب خشم است، و سبب خشم این است که آدمى کم حوصله باشد، و در آمدن عذاب براى دشمنانش عجله کند.

و معناى آیه این است که : اى پیامبر! تو در برابر قضایى که پروردگارت رانده، که از راه اسـتـدراج هـلاکـشـان کـنـد صـابـر بـاش، و مـانـنـد صـاحـب حـوت مـبـاش، تـا مـثـل او مـالامـال از انـدوه و غـیـظ نـشوى، و در آخر خداى را به تسبیح و اعتراف به ظلم ندا نـکـنـى، و خـلاصه صبر کن و از این معنا که مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت یونس و نـدایـى چون نداى او در شکم ماهى بشوى برحذر باش، او به طورى که در سوره انبیاء آمده در شکم حوت گفت : (لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین ).

و بعضى گفته اند: لام در جمله (لحکم ربک ) به معناى (الى - تا) است، مى خواهد در عـین اینکه با رسول گرامیش سخن مى گوید، قوم او راتهدید کند به اینکه به زودى خـدا بین او و ایشان حکم خواهد کرد، مى فرماید: تا زمانى که خدا حکم کند صبر کن. ولى وجه قبلى با سیاق آیات قبلى مناسب تر است.

 

لو لا ان تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم

ایـن آیـه شـریـفـه نـهـى سـابـق (کـه مـى فـرمـود چـون صـاحـب حـوت مـبـاش ) را تـعلیل مى کند، و کلمه (تدارک ) به معناى رسیدن و پیوستن به چیزى است، و در این آیه کلمه نعمت به قبول توبه تفسیر شده، و واژه (نبذ) به معناى پرت کردن و دور انداختن است، و کلمه (عراء) به معناى زمین لخت و بدون سقف و یا گیاه است، و مذموم از ذم است که مقابل مدح را معنا مى دهد.

و مـعناى آیه این است که : اگر یونس (علیه السلام) نعمت توبه اى را از پروردگارش در نـمـى یـافت، و مافاتش را جبران نمى کرد، در بیابانى بدون سقف و گیاه افکنده مى شد، در حالى که به خاطر عملى که کرده بود مذمت هم مى شد.

بیان عدم منافـات بـیـن آیـه : (لو لا ان تـدارکه نعمة من ربه...) با آیه : (فلولا انه کان من المسبحین ...)

در ایـنـجـا ممکن است بگویى : این آیه شریفه با آیه (فلو لا انه کان من المسبحین للبث فـى بـطـنـه الى یـوم یـبـعـثـون ) مـنـافـات دارد، بـراى مـقـتـضـاى عـمـل یـونس به حکم این آیه آن بود که تا قیامت در شکم ماهى بماند، و به حکم آیه مورد بـحـث، مـقـتـضاى عملش این بوده که جسدش در بیابانى بى سقف و گیاه، و در حالى که مذموم هم باشد بیفتد، و این دو مقتضا با هم جمع نمى شوند.

در پـاسـخ مى گوییم دو آیه مذکور هر یک از یک مقتضاى خاصى حکایت مى کند، که هر یک از آن دو اثـرى جـداگـانـه دارد، آیـه سـوره صافات این معنا را خاطرنشان مى سازد که : اگـر مـداومـت یـونـس در تـسـبـیـح خـداى عـزوجـل در طـول زنـدگـیـش و قـبـل از ابـتـلایـش نـبـود چنین و چنان مى شد، چون کلمه (مسبحین ) مداومت در تسبیح را مى رساند، و آیه مورد بحث از این معنا خبر مى دهد که خدا در شکم ماهى او را دریافت و توبه اش را قبول کرد، و به همین جهت ماهى او را در بیابان نینداخت.

در نـتـیـجه مجموع دو آیه دلالت مى کند بر اینکه بیرون رفتن یونس با خشم اقتضاى این را داشـتـه کـه تـا روز قـیـامـت در شـکـم مـاهـى بـمـانـد، و لیـکـن تـسـبـیـح دائمـیـش قـبـل از افـتـادن در شـکـم ماهى و بعد از آن از این اقتضا منع کرده، و باعث شده که مقدرش طورى دیگر شود، و آن این است که ماهى او را در بیابان بیندازد، و نیز مقتضاى عملش این بـود کـه او را بـه صـورتـى زشـت و مذموم بیندازد، و لیکن مانعى دیگر از آن جلوگیرى نـمـود، و آن نـعمتى از پروردگارش بود، که او را دریافت، و نه تنها مذموم نشد، بلکه پروردگارش او را اجتبا کرد و از صالحانش قرار داد، پس بین دو آیه منافاتى نیست.

و مـا در بـحـث گـذشـته مکرر گفتیم که : حقیقت نعمت، همانا ولایت و سرپرستى خداست، و بنابر این به طور متعین جمله (لولا ان تدارکه نعمه من ربه ) معنایى دیگر خواهد داشت.

 

فاجتبیه ربه فجعله من الصالحین

توضیح این جمله معناى (اجتبا) و (صلاح ) در مباحث گذشته گذشت.

اشاره به اینکه دلیلى بر نفى چشم زخم و خرافى بودن آن نیست

و ان یکاد الذین کفروا لیز لقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر

کـلمـه (ان ) بـدون تـشـدیـد، مـخـفـف (ان ) اسـت، و کـلمـه (زلق ) بـه مـعـنـاى زلل و لغـزش اسـت، و (ازلاق ) بـه مـعـنـاى ازلال، یعنى صرع است، و کنایه است از کـشـتـن و هـلاک کـردن. و مـعناى آیه این است که : محققا آنها که کافر شدند وقتى قرآن را شنیدند نزدیک بود با چشم هاى خود تو را به زمین بیندازند، یعنى با چشم زخم خود تو را بکشند.

و مـراد از ایـن (ازلاق بـه ابصار) - به طورى که همه مفسرین گفته اند - چشم زدن اسـت، کـه خود نوعى از تاثیرات نفسانى است و دلیلى عقلى بر نفى آن نداریم، بلکه حـوادثـى دیـده شده که با چشم زدن منطبق هست، و روایاتى هم بر طبق آن وارد شده، و با این حال علت ندارد که ما آن را انکار نموده بگوییم یک عقیده خرافى است.

بـعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که وقتى ذکر را یعنى قرآن را از تو مى شـنـوند با نظرى سرشار از کینه و خشم به تو نظر مى کنند، به طورى که مى خواهند با همان نگاه تیزشان تو را بکشند.

 

و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین

نـسـبـت دیـوانـگـى بـه آن جـنـاب دادن در هـنـگـامـى کـه قـرآن را از او مـى شـنـونـد، خـود دلیـل بـر این است که مى خواسته اند بگویند قرآن از القاآت شیطانها و جن است، و به هـمـیـن جـهـت خـداى تـعـالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرماید: قرآن به جز ذکر براى عالمیان نیست.

و در آغـاز سـوره نـسـبـت جـنـون به خود آن جناب را رد کرد، و فرمود: (ما انت بنعمه ربک بـمـجـنـون ) در آخـر سـوره هـم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبق باشد.

بحث روایتى

روایاتى در ذیل آیه : (یوم یکشف عن ساق...)

مؤلف: کتاب معانى الاخبار به سند خود از حسین بن سعید، از ابى الحسن (علیه السلام) روایـت کـرده که در تفسیر آیه (یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود) فرموده : در قـیـامـت حـجـابى از نور هست که وقتى کنار زده مى شود مؤمنین همه به سجده مى افتند، اما منافقین با اینکه مى خواهند سجده کنند لیکن پشتشان خم نمى شود.

و در همان کتاب به سند خود از عبید بن زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب معناى کلام خداى عزوجل را پرسیدم که مى فرماید: (یوم یکشف عن ساق ) فرمود: آیا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى.

مؤلف: صـدوق (رحـمـه اللّه عـلیـه ) بـعـد از نـقـل ایـن حـدیـث مـى گـوید: منظور از جمله (سـبـحـان ربـى الاعـلى ) تـنـزیه خداى سبحان است از اینکه ساق پا و جامه اى داشته بـاشـد. و در ایـن مـعـنـا روایـتـى دیـگـر نـیـز از حـلبـى از امـام صـادق (علیه السلام) نقل کرده.

بـاز در هـمـان کـتـاب بـه سـنـد خـود از مـعـلى بـن خـنـیـس نـقـل کـرده که گفت : به امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم : منظور خداى تعالى از اینکه فرمود: (و قد کانوا یدعون الى السجود و هم سالمون ) چیست ؟ فرمود: یعنى در دنیا مى توانستند سجده کنند، و نکردند.

و در الدر المـنثور است که بخارى، ابن منذر و ابن مردویه، از ابى سعید روایت آورده اند کـه گـفـت : از رسـول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) شنیدم مى فرمود: پروردگارمان سـاق پـاى خـود را بـالا مـى زنـد، در هـمـان هـنگام تمامى زن و مرد با ایمان به سجده مى افـتند، باقى مى ماند کسانى که در دنیا به ریا و خودنمایى سجده کرده بودند، آن روز مى خواهند سجده کنند ولى پشتشان (مانند یک تخته ) یک پارچه مى شود.

روایاتى در برهــنه کردن خداوند ساق پایش را در قیامت که به جهت مبتنى بودن برتشبیه مردود اند

و در همان کتاب است که ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هریره روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) آیه : (یوم یکشف عن ساق ) را تلاوت کرد، و فرمود خدا ساق پایش را برهنه مى کند.

و نـیـز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه اسـحاق بن راهویه (در مسند خود)، عبد بن حمید، ابن ابى الدنیا، طبرانى، و آجرى، در کتاب (الشریعه )، و دارقطنى در کتاب (الرویه )، و حـاکـم (وى حـدیث را صحیح دانسته ) و ابن مردویه، و بیهقى در کتاب (البعث )، همگى از عـبـداللّه بـن مـسـعـود از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم) روایت کرده اند که فـرمـود: خـداى تعالى روز قیامت همه مردم را یکجا جمع مى کند، و خود خدا در چند تکه ابر پایین مى آید، آنگاه یک منادى ندا در مى دهد که ایها الناس ؟ آیا از پروردگارتان راضى نشده اید، با اینکه شما را بیافرید، و صورت گرى کرد و رزق داد و چنین مقرر کرد که امروز هر انسانى در تحت سرپرستى ولیى باشد که در دنیا او را ولى خود مى دانست، و عبادتش مى کرد؟ آیا این قرار از پروردگارتان عادلانه نیست ؟ همه مى گویند: بله هست.

آنـگـاه فـرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود که در دنیا مى پرستید، و هـمـان مـعبود در آن روز برایشان ممثل و مجسم مى شود، (مثلا) براى کسانى که عیسى را مى پرستیدند شیطان عیسى ممثل مى شود، و براى کسانى که عزیر را مى پرستیدند شیطان عزیر ممثل مى شود، تا آنجا که براى دسته اى درخت، و براى جمعى چوب خشک، و براى عده اى سنگ ممثل مى شود.

تـنـهـا اهـل اسـلام بدون معبود، ایستاده باقى مى مانند، در این هنگام خداى تعالى برایشان مـمثل مى شود، و به ایشان مى گوید: چرا مثل بقیه مردم به راه نمى افتید؟ مى گویند: ما پـروردگـارى داریـم کـه هـنـوز او را نـدیـده ایـم تـا به طرفش راه بیفتیم، مى فرماید: پروردگار خود را اگر ببینید به چه علامتى مى شناسید؟ مى گویند: ما ربى داریم که بـیـن مـا و او عـلامـتـى اسـت، اگـر او را ببینیم به آن علامت مى شناسیم، مى پرسد آن چه علامتى است ؟ مى گویند: او ساق خود را بالا مى زند! در این هنگام خدا پاى خود را برهنه مـى کـنـد، همه آنهایى که در دنیا برایش سجده مى کردند، به خاک مى افتند، مگر جمعیتى کـه پـشـت هـایـشـان بـراى سـجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو یکپارچه مى شود، نمى توانند سجده کنند (تا آخر حدیث ).

مؤلف: این سه روایت اساسش تشبیه است، که براهین عقلى و همچنین قرآن عزیز آن را رد مـى کـنـد و بـه هـمـیـن جـهـت یـا بـایـد آنـهـا را دور انـداخـت، و یـا تاویل کرد.

روایاتى درباره املاء و استدراج گنهکاران، چشم زخم، و....

و در کافى به سند خود از سفیان بن سمط روایت کرده که گفت : امام صادق (علیه السلام) فـرمـود: خـداى تـعـالى وقـتـى خـیر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتکب شود، به دنـبـالش بـه یـک گـرفـتـارى مـبـتلایش مى کند، و به این وسیله استغفار را به یادش مى انـدازد، و وقـتى شر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتکب شود دنبالش نعمتى به او مى دهد تا استغفار را از یادش ببرد، و در نتیجه گنهکارى را ادامه بدهد، این همان است که خـداى عـزوجـل دربـاره اش مى فرماید: (سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ) و منظور این است که به وسیله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى کند.

مؤلف: در سـابـق یعنى در تفسیر آیه (سنستدرجهم من حیث لا یعلمون )، هم پاره اى از روایات استدراج را آوردیم.

و در تـفـسـیـر قمى در ذیل آیه شریفه (اذ نادى و هو مکظوم ) در روایت ابى الجارود از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که مى فرمود: مکظوم به معناى مغموم است.

و نیز در همان کتاب در ذیل آیه (لو لا ان تدارکه نعمه من ربه ) فرمود: منظور از نعمت، رحمت است.

و در معناى کلمه (عراء) فرموده جایى است که سقف نداشته باشد.

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه بـخـارى از ابـن عـبـاس روایـت کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در تـفـسـیـر آیـه (و ان یکاد الذین کفروا) فرمود: مسأله چشم زخم حق است.

و در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابونعیم در کتاب (الحلیه ) از جابر روایت کرده که گفت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم) فرمود چشم زخم، مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در دیگ قرار مى دهد.

مؤلف: در ایـن مـیـان روایاتى هست که آیات سابق را با مسأله ولایت تطبیق مى کند، که البته جنبه جرى و تطبیق مصداق بر کلى دارد، نه اینکه تفسیر آن آیات باشد، و به همین جهت از ایراد آن خوددارى کردیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد